آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

پایان تیر ماه 92

سلام... ایندفه هم دیر شد ... ولی دلیلم موجهه.یک ماه پیش یه کار حسابداری قبول کرده بودم که بیشتر کاراش مونده بود هفته ی اخر.. اصلا من زن روزهای اخر هستم... مدرسه و دانشگاه هم که میرفتم نزدیک امتحانا در تکاپوی جزوه و کتاب و خوندن بودم و اتاقم به زمین مین گذاری شده شبیه بود...واقعا خدا رو شکر که با موفقیت تموم شدن خیلی خسته نباشم... برای این کار هم یک هفته تا ساعت 4 صبح بیدار بودم و هندزفری تو گوش مشغول سندزدن پسرم هم دیگه اقا شده و جیششو میگه...تقریبا دو هفته ای هست ...و با مامانش میره دسشویی... واقعا گره کار همین بود که باید وقتش میرسید...حیف که قبلش اینقدر خودمونو خسته کردیم پسری نهههه؟ حرف زدنت هم خیلی روونتر شده و همیشه هر...
29 تير 1392

تیر ماه 92

سلام جوجم چند هفته ای هست که به شدت کمردرد گرفتم عزیزم ولی الان کمی بهترم خدا رو شکر...از دست شما نی نی ها...جدیدا کالسکت و دوباره راه انداختم واسه بیرون رفتن چون وقتی میریم بیرون خیلی لاک پشنی راه میای و دستم و نمیگیری و خیلی زود هم به پاهام میچسبی که بغل...منم کمردرد برای شروع با کالسکه رفتیم سوپر خرید ....منم هر چی میخواستم بدون ترس از سننگین بودنشون خریدم و بعدش گذاشتم زیر کالسکه و تو هم روی کالسکه...خیلی خوب بود اصلا اذیت نشدم و تو هم خیلی دوست داشتی و از در در لذت بردی...فکر کن بعضی وقتا میرفتیم سوپر خریدم سنگین میشد بعد تو هم وسطای راه بغل میخواستی وروجک ...دیگه گریه میکردم تا میرسیدیم خونه... خب دیگه ناله بسه....حتما با خودت...
14 تير 1392

بدون عنوان

امشب ساعت 9.5 حاضرت کردم .بعد باباببت اومد دنبالت و دو نفری رفتین دعوتی شام... منم تو این 1.5 ساعت حسابی ریلکس کردم..سفره انداختم جلوی تی وی و شام خوردم و کارتون لوراکس و نگاه کردم ...بعد از مدتها این اولین بزم یک نفره بود که داشتم واسه خودم بعدش وسطای کارتونم بود که شما اومدین ..اومدم استقبالتون و بقلت کردم و یه هالمه بوسیدمت چون دلم خیلی برات تنگ شده بودولی تو یه جورای مغروری نگام نکردی و فقط چشم به کارتون داشتی تازه بوی قورمه سبزی هم میدادی.. الهی فدات بشم یا با مامان قهر کرده بودی یا قیافه میگرفتی برام ....ولی من اینقدر بوسیدمت تا شاکی شدی و گفتی شیشی...دیگه کم کم لباسات و کندم و با بابا بازی کردی تا من کارتونم تموم شد بعدش فهمید...
31 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام نفسی خوبی عزیزم؟ این روزا شدید رفتیم تو فاز تربیتی عزیز دل مامان کم کم کارای خطرناک و خرابکاریات داشت از دست در میرفت...اولین مرحله این بود که مبل زیر پریز برق و برداشتم تا با برق بازی نکنی...هر وقت که دست میزدی به پریز من یک سال از عمرمو از دست میدادم از نگرانی..بعدی هم اینه که دست زدن به تلویزون ممنوع شد ..گام بعدی هم از دیروز شروع شد که جلوی حمله به کامپیوتر گرفته شد و کلا دیگه نباید سر میز کامپیوتر بری..ایشالله در مرحله ی بعدی هم موبایل ها جمع میشن ..موبایل واقعا چیز مزخرفیه دست بچه ..یه پسر عموی 4 ساله دارم که ساعتها با بازی موبایل سر گرم میشه و اصلا دیگه تو باغ نمیاد و وقتی هم که در میاد چشاش میخواد از حدقه در بیاد ...برای هم...
12 خرداد 1392

خرداد ماه 92

سلام شیرین زبونم قبلا خونده بودم که 1/5 تا 2 سالگی مرحله ی انفجار زبانی کودکه ولی تا این حد انتظار نداشتم ازت عزیز دلم...هر روز که هر ساعت به کلمه ها و جمله هایی که میتونی بگی افزوده میشه و چقدر این کلمه ها رو با لحجه ی شیرینی میگی به خاطر همین چندین بار در روز توسط من و بابا چلونده میشی مثلا: موش یعنی موز-ماش یعنی ماست-دوخ یعنی دوغ-دایی یعنی چایی-دریی یعنی دریا-آوا -بولیش یعنی بولیز- شبال یعنی شلوار -باااااد-و خیلیای دیگه...عمه کلمه ی مورد علاقته فعلا و عمه جون مهربونتو از صبح تا خود شب موقع خواب چندین بار صدا میکنی... یه چیز بامزه ی دیگه هم کلمه ی نیو نیو هست یعنی نرو نرو به ماهی عیدمون هم که هنوز زنده ست و همچنین ماهیای تو اک...
1 خرداد 1392

مادرانه

قول میدهم تا زنده ام همیشه اول مادر تو باشم و دوم دوستت... همیشه از دور مراقبت خواهم بود هنگامی که مجبور شوم تلنگرت میزنم نصیحتت میکنم سختگیری به خرج میدهم کابوست میشوم و مثل کاراگا ه ها مچت را میگیرم... چون دوستت دارم... وقتی این موضوع را درک کنی میفهمم که بالغی و مسوولیت پذیر شده ای... هرگز کسی را در زندگیت پیدا نخواهی کرد که مثل من دوستت داشته باشد.برایت دعا کند و مراقب و غمخوارت باشد. ولی اگر روزی با غرولند زیر لب بگویی  از تو متنفرم   حتی یکبار .من کارم را به درستی انجام نداده ام...
20 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام...نفسم خوبی؟ امروز با تفنگ اب پاش کلی مامان و بابا و اسباب بازیات و کیو کردی عشقم...ماشه رو نمیتونی فشار بدی برای همینم با دهنت صدا در میاری...بعد یادت میره اب دهنتو قورت بدی میشی اینجوری خیلی موشموشکی و باهوشی عزیزم... بعد داشتم از شلیک کردنات فیلم میگرفتم اتفاقا گوشی بابا جا مونده بود زود رفتی برداشتی و مثلا شروع کردی از من فیلم گرفتن.. شبا که بابا میاد خونه میری رو شکمش دراز میکشی و فیلمایی رو که ازت گرفتم میزارین و با هم نگاه میکنین ..هر دو تاتون عشق منین پسرم یه کم سرماخوردگی و ابریزش داشتی .واسه همین شربت سرماخوردگی بهت دادم و الان خوابیدی...امیدوارم که تب نکنی عشقم... مامان خیلی دوست داره ... خوابای رنگی ببینی گلم ...
20 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

امشب دلم خیلی گرفته.... اصلا خوابم نمیبره... ولی کم کم به رختخواب میرم و اینقدر به صورت پاک ومعصوم یک فرشته نگاه میکنم تا خوابم ببره.... 92/2/11 ساعت 2:45 دقیقه نیمه شب  
11 ارديبهشت 1392

وقتی خداوند زن را افرید...

وقتی خدا زن را آفرید، او تا دیر وقت روز ششم کار می‌کرد. یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟ آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می‌‌خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟ او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی.      او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد. فرشته تحت تأثیر قرار گرفت: ”فقط با دو دستش......
11 ارديبهشت 1392

عکس های جدید اریا در سال 92

سلام عزیزم بالاخره مامانت تنبلی و کنار گذاشته و اومده واست عکسای جدید بزاره واقعا یه مدت خیلی تنبل شده بودم واسه وبلاگت و نمیشه که بگم همش تو نزاشتی بیام اپ کنم...تصمیم میگرفتم ولی میومدم پای سیستم میرفتم دنبال علایق خودم و بعدشم که دیر بود ... کلا ببخشید جوجه.. گفتم جوجه ...جوجه هات دیگه خیلی بزرگ شدن و بوی گندشون خونه رو برداشته در سبدشونم که باز باشه جفت میزنن بیرون...بابایی میگه کم کم سر به نیستشون کنیم ولی خیلی باهاشون سرگرم میشی .یعنی همیشه گزینه اخر که دست رد نمیزنی مثلا برای رفتن بابایی به سر کار که دنبالش گریه میکنی جوجه هان...بهشون غذا میدی و صدات و نازک میکنی بهشون میگی جوووووووجه .... دیگه پسرم حسابی بزرگ شده واسه خودش...
7 ارديبهشت 1392