آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

20 بهمن 91

سلام فندقم خوبی عزیز دلم؟؟ امشب که اینقدر خسته بودی که همینطوری خودت موقع شی شی خوردن خوابت برد..الانم بیهوشی افرین مامانی همیشه همینطور راحت بخواب باشه؟؟؟ امشب اومدم که عکسای هفته ی پیشت و بزارم که با بابا سه تایی رفته بودیم پارک و خیلی بهت خوش گذشت ..منم از شادی تو مشعوف شدم ببین چه بامزن... این اولشه ...فکر کنم داری میگی اخ جون بازی... اولش از سرسره میترسیدی ولی بعدش بابایی سرت داد تو دستش که خیلی دوست داشتی.. موقع تاب سواری و کلا هر چیزی که تکون داشته باشه خودت میخونی تا تا ..تا تا...یعنی تاب تاب عباسی اینم دلیل تصویری برای دیر اپ شدنم...جالبیش اینجاست که میدونی باید با موس کار کنی...وبعدش که دی...
21 بهمن 1391

91/11/10

سلام جوجه ی ناز نازی من عزیزم پونزده ماهگیت مبارک گلم... 5 م با هم رفتیم بهداشت واسه قد و وزن ...خدارو شکر همه چی خوب بود قدت 83 و وزنت 12 کیلو بود..که خیلی عالیه...نوبت بعدی 18 ماهگیه که واکسن داری... عزیزم این روزا خیلی کارای خطرناک میکنی...مثلا چند روز پیش بود که دیدم با ناله و یه کم گریه صدا میزنی ما ما ما ما...بعد گفتم لابد داری لوس میشی منم نیومدم و گفتم آریا تو بیا اینجا پیش عروسکت...همیشه که میگم بیا در حال گریه کردنم میای ولی دیدم پیدات نیست و کم کم داری گریه میکنی ...ترسیدم و زود پریدم و دیدم...وااااااااااای رفتی رو صندلی و بعد نمیدونم چه جوری رفتی روی میز کامپیوتر ...هم تعجب کرده بودم هم خندم گرفته بود...بعد خودتم از ارتفاع...
11 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام عشق نفسیم... بالاخره امشب شد که بیام واسه اپ ...وروجک تقصیر خودته که مامان فرصت نمیکنه زودتر بیاد اپ کنه... اخه چرا اینقدر شیطونییییییییی هاااااااااااااااا... الان که لالا کردی فعلا ....ولی بعضی وقتا خیلی تو خواب بیدار میشی و گریه میکنی شبا...روزا هم که میخوابی تا یه صدای کوچیک میاد در جا بی مقدمه بلند میشی وایمیستی ...مثل ادمایی که یه عالمه کار دارن ولی خوابشون میبره... یه سره هم بهم اویزون میشی و شی شی میخوای ...فکر میکردم هر چی بزرگ تر بشی وابستگیت کمتر میشه ولی مثل اینکه داری وابسته تر میشی .... دیگه از کارات که هر چی بگم کم گفتم...شکوندن روزی یک لیوان و بشقاب که رو شاخشه ...من و بابا رو هم خر میکنی در حد تیم ملی ..هر و...
28 دی 1391

.چهارده ماهگی نفسی

سلام وروجکم قبل از هر چیز چهارده ماهگیت مبارک نفسم... خدا رو شکر حال همه خوبه تو هم که مریض شده بودی خیلی زود بعد از اخرین پستی که گذشته بودم خوب شدی مامانی...فقط یادم میاد بعدش به خاطر شربتت اسهال شده بودی و پات به شدت سوخته بود و هر بار که جیش میکردی گریت میرفت رو هوا...تا دو روز حتی پماد رو هم با گریه بهت میزدم و کلا دیگه پمپرز نزاشتم بهت...و دیگه چشمت روز بد نبینه فرشارو سرویس کردی عزیزم...ولی اشکال نداره فدای سرت...خوشحالم که خوب شدی بزرگ شدنت هم کاملا میشه احساس کرد...وقتی بهت میگم یه چیزی رو بیار خیلی برام جالبه که چقدر خوب متوجه میشی و میاریش برام...دیشب به بابایی میگفتم که اریا گلایی که روی پرده ی اتاقشه رو میدونه و امروز ...
12 دی 1391

دندونیا

سلام.الان دیدم چهار تا از دندونای عقبیت همش یهو باهم سرزده ..بعضیاش بیشتر بعضیا کمتر ...اگه همش در بیاد میشن دوازده تا بعدش اینجوری میشن دندونات بپا موش نخورشون عزیزم شوخی کردم خودم مواظبشونم از دست موشا ..مبارکت باشه ناز نازی من راستی کریسمس هم مبارک...ایشالله که سال میلادی جدید سال خوبی برای همه ی دوستای گلم باشه... ...
12 دی 1391

خدایی کن مادر خوب

نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. ... به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی! تجربه ی خدا بودن، اله بودن، تم...
11 دی 1391

مریضی نفسم

سلام نفسم از روز چهارشنبه تب کردی و من و بابا تا صبح بالاسرت بیدار بودیم که تبت و کنترل کنیم ...اخه با قطره استامینوفن کاملا تبت پایین نمیومد و همش باید حرارتت و چک میکردیم برای همین مجبور شدم از شیافش برات استفاده کنم...یه جوری شده بود که میخواستم عوضت کنم فقط گریه میکردی و میترسیدی... اصلا نمیدونستیم دلیل تبت چیه اخه هیچ علامت دیگه ای نداشتی...تا شب پنجشنبه که دیدم لثه دندون جلوییت بالا قرمز شده و ورم کرده و یک زخم هم به رنگ سفید هست...خیلی نگران شدم خیلی زیاد ...گفتیم شاید تبخال یا هر چی که میگن باشه ولی خوب نشد...امروز ظهر شنبه با بابا بردیمت دکتر ...و گفت که لثه ت چرک کرده و دلیل تب هم همینه...برای همین انتی بیوتیک بهت داد....الهی ...
26 آذر 1391

وبلاگ

راستی این وبلاگ پارسا جون پسر عمه آریاست که 10 سالشه و به کمک من درست کرده... میخواد از این به بعد خاطرات خودش و خواهر کوچولوش دریا جون و  بنویسه... دوستان اگه خواستین لینکش کنین و بهش سر بزنین خوشحال میشیم... http://parsavdarya.niniweblog.com/   ...
22 آذر 1391

روزهای پاییزی ما

سلاااااااااااااااام خوبی عزیزم؟ بالاخره بعد از مدتها فرصت کردم که بیام پست بزارم اخه ماشالله عزیزدلم خیلی شیطون شدی و اصلا دیگه دوست نداری بخوابی...مخصوصا ظهرها که چند روزیه خیلی سخت و با گریه میخوابونمت ...با اینکه معلومه خسته ای ولی اصلا حاضر نیستی که بخوابی برناممون اینه که صبحها ساعت 9 از خواب پا میشی دیگه با هم صبحونه میخوریم و بازی میکنیم و من همزمان مشغول تمیز کردن خونه و ناهار میشم ...بعد 1.5 بابا میاد خونه و تا 2 پست همبازیو تحویل میگیره تا 2 که ناهار میخوریم و بعدش میریم به پیشواز خوابوندن شما...بعد بعدازظهرها که 5 و 5.5 پا میشی از خواب بابا جون که رفته ولی من و تو تا شب 9.5 بازی میکنیم بعدشم که بابا میاد تا 12-11 باهات...
22 آذر 1391

ماه گرفتگی

وااااااااااااااای امشب چقدر دلمون گرفته با اریا.... ساعت 9 وقت اومدن بابایی بود به خونه ولی ....اخه بابایی صبح زود رفته مش تهنایی.... علیرضا نفسم ایشالله که سایت همیشه رو سرمون باشه که بدون تو دنیام تاریکه.... ماه من زودتر برگرد و دنیام و نورانی کن .... ما هم صبح رفتیم خونه مامانی منیژه ولی شبی اومدیم خونه برای خواب با مامانی.... آریا جون مامان ...از شنیدن این کلمه چه احساسی بهت دست میده که اینقدر تکرارش میکنی.... از صبح تاشب ....توی خواب و بیداری ....دیگه نه از مامان گفتن خبری هست نه ....البته چرا یه وقتایی بابا میگی... میدونی اون کلمه چیه؟ بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده و تا آخر شب.........
14 آذر 1391