آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

تیر ماه 92

1392/4/14 2:34
نویسنده : مامان و بابا
1,080 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجم

چند هفته ای هست که به شدت کمردرد گرفتم عزیزم ولی الان کمی بهترم خدا رو شکر...از دست شما نی نی ها...جدیدا کالسکت و دوباره راه انداختم واسه بیرون رفتن چون وقتی میریم بیرون خیلی لاک پشنی راه میای و دستم و نمیگیری و خیلی زود هم به پاهام میچسبی که بغل...منم کمردردگریه

برای شروع با کالسکه رفتیم سوپر خرید ....منم هر چی میخواستم بدون ترس از سننگین بودنشون خریدم و بعدش گذاشتم زیر کالسکه و تو هم روی کالسکه...خیلی خوب بود اصلا اذیت نشدم از خود راضیو تو هم خیلی دوست داشتی و از در در لذت بردی...فکر کن بعضی وقتا میرفتیم سوپر خریدم سنگین میشد بعد تو هم وسطای راه بغل میخواستی وروجک ...دیگه گریه میکردم تا میرسیدیم خونه...گریه

خب دیگه ناله بسه....حتما با خودت گفتی چه مامان غرغروییسوال

خب بریم سر جرفای جدید...نخور بخور-بخواب نخواب - باز بسته-پاشو بشین-دیگه اگه توجه کنی خیلی خوب مثبت و منفی فعلا رو تشخیص میدی و حرف میزنی پسر نازنازی و باهوش من...

وقتی میریم بیرون تفنگ سیاه بزرگت یار جدانشدنی تو هست و تو خیابون به همه شلیک میکنی و همه میخندن بهت یا دستاشون و بالا میبرن...

هفته ی پیش هم رفتیم پیش نی نی النا دختر خاله منصوره که تقریبا دو ماهشه ..یه هالمه بوسش کردی و کم کم اگه میزاشتیم میخواستی مثل آوا کوچولو عروسکت باهاش رفتار کنی....و اون که هی دست و پاهاشو تکون میداد تعجب کرده بودی و دستاشو میگرفتی و میزاشتی رو شکمش که یعنی تکون نخور اینقدرعینک

امروز بهم گفتی:مااااااامان گفتم جانم ؟

بااااباااا نیست.دردر؟قهقهه

وقتی هم یه دفعه پیدام نمیکنی دنبالم میگردی و صدام میزنی ماااماان مااامااان ...بعدش که میام یه خنده ی ناز و خوشکل میکنی که میخوام بخورمت نفسم..و بعدش بدو بدو خودت و میندازی بغلم ..الهی فدای پسر کوچولو ی جوجه ایم که همش از صبح دنبال مامانشه و شبا دنبال باباش راه میفته تو خونه...

امشب با نخ و سی دی یه بازی کردیم که تا همین اخر شب با بابا انجامش میدادی....سی دی ها رو تو نخ کردیم بعدش یه سر نخ دست من یکی تو یا سی دی ها رو سر میدادیم طرف هم یا اینکه میچرخوندیم و شعر میخوندیم....وااقعا خسته نباشی هلاک کردی خودتو....

حالا بریم عکس:

کمک به آوا کوچولو برای تماشای تی وی...

اصلا با این عروسک سوژه شدی...اینقدر که دوسش داری و بوس و بغل و حرف میزنی باهاش...من میگم خدا شانس بده خوبه که کور و کچل و چلاقه....

اینم بازی با مورچه ها که اونا هم رفیق شفیقتون تشریف دارن و کلی با اونا هم حرف میزنی و صدا ت و نازک میکنی براشون....

استخر بیچاره که از بس اینجوری کردی باهاش سوراخ شده و بیشتر نقش پتو رو بازی میکنه..

حالا بریم تو اشپزخونه...

یکی به من بگه اینجا اشپزخونه ست یا پارکینک ...متفکر

اینم از این ...

فردا جمعه ست و روز پارک و خونه مامانی رفتنه...امیدوارم بهت خوش بگذره...

عزیزم خوابای خوب ببینی ..مامان عاشقته و بیشتر از خودش دوست داره...بوووووووووووووسبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان کیان
17 تیر 92 13:36
وای چه بامزه با عروسک بازی میکنه این پسری؟
کیان که اصلا به عروسک علاقه نداره.البته به هیچ اسباب بازی علاقه نداره
ببوسش از طرف من


چشم مرسی عزیزم
مامان محمدرضا
25 تیر 92 16:24
چه عجب مامانی بلاخره عکسای این پسملی خوشکل وگذاشتی ببینیم
قربونش برم، من که همیشه سر میزدم ببینم این دردونه چکار میکنه میبینم که کلی بااون کچل خان سرگرمه


مرسی عزیزم...ما هم حتما میایم پیشتون
maman taraneh
17 مرداد 92 15:38
عیدتون مبارکه باعث افتخاره به ما هم سر بزنید
چه پسر شیرینی ماشاله


حتما عزیزم...مرسی که سر زدید