خرداد ماه 92
سلام شیرین زبونم
قبلا خونده بودم که 1/5 تا 2 سالگی مرحله ی انفجار زبانی کودکه ولی تا این حد انتظار نداشتم ازت عزیز دلم...هر روز که هر ساعت به کلمه ها و جمله هایی که میتونی بگی افزوده میشه و چقدر این کلمه ها رو با لحجه ی شیرینی میگی به خاطر همین چندین بار در روز توسط من و بابا چلونده میشی
مثلا: موش یعنی موز-ماش یعنی ماست-دوخ یعنی دوغ-دایی یعنی چایی-دریی یعنی دریا-آوا -بولیش یعنی بولیز- شبال یعنی شلوار -باااااد-و خیلیای دیگه...عمه کلمه ی مورد علاقته فعلا و عمه جون مهربونتو از صبح تا خود شب موقع خواب چندین بار صدا میکنی...
یه چیز بامزه ی دیگه هم کلمه ی نیو نیو هست یعنی نرو نرو
به ماهی عیدمون هم که هنوز زنده ست و همچنین ماهیای تو اکواریوم مامانی هم خیلی ابراز علاقه میکنی.
این روزا هم که کلا شدی بابا برقی از صبح تا شب فقط روی هم یک ساعت پات روی زمینه بقیشو روی مبل هستی و سیم پنکه و بیسیم و کامپیوتر و بارها و بارها وصل و قطع میکنی...بابایی امشب بهت گفت بابا من خسته شدم تو هنوز خسته نشدی از این کار؟؟؟ و به لطف حضور پنکه حسابی باد شناس شدی و هر جا که یه نسیمی بوزه دستت و میاری بالا و میگی باد باد باد باد و اینقدر تکرار میکنی تا من مثلا بگم آره باد آفرین.
بیرون رفتن و پیاده روی و پارک رفتن و بازی با پارسا و دریا جون هم از کارای مورد علاقته...یه روز رفتیم پیاده روی و خیلی راه رفتی و توی راه هر جا پله میدیدی میشستی روش و خستگی در میکردی...بعد مثلا داشتیم میرفتیم یه هو اریا نیست ...داشتی راهو بر میگشتی که به بچه هایی که دوچرخه سواری میکردن برسی...و توی راه یه هالمه گل چیدیم و کلا خیلی خوش گذشت...
کلا عزیزم ماشالله خیلی پسر خوب و خوش اخلاق و مهربون و خوش خنده ای هستی و مامان و بابا حسابی عاشقتن شیرین زبونم...
راستی دایی امیر هم یک هفته ای بیمارستان بستریه به خاطر عفونت ریه ...حالش خیلی بهتر شده...امیدوارم زود خوب خوب بشه و برگرده خونه..طفلکی مامانی و بابایی هم خیلی خسته شدن تو ی بیمارستان خودشم همینطور..
همه ی شبات پر ستاره ...خوب بخوابی نفسم...