مریضی نفسم
سلام نفسم
از روز چهارشنبه تب کردی و من و بابا تا صبح بالاسرت بیدار بودیم که تبت و کنترل کنیم ...اخه با قطره استامینوفن کاملا تبت پایین نمیومد و همش باید حرارتت و چک میکردیم برای همین مجبور شدم از شیافش برات استفاده کنم...یه جوری شده بود که میخواستم عوضت کنم فقط گریه میکردی و میترسیدی...
اصلا نمیدونستیم دلیل تبت چیه اخه هیچ علامت دیگه ای نداشتی...تا شب پنجشنبه که دیدم لثه دندون جلوییت بالا قرمز شده و ورم کرده و یک زخم هم به رنگ سفید هست...خیلی نگران شدم خیلی زیاد ...گفتیم شاید تبخال یا هر چی که میگن باشه ولی خوب نشد...امروز ظهر شنبه با بابا بردیمت دکتر ...و گفت که لثه ت چرک کرده و دلیل تب هم همینه...برای همین انتی بیوتیک بهت داد....الهی مامان برات بمیره اصلا حال نداشتی و دو روز تمام لب به هیچی نزدی...
ولی خدا رو شکر الان دیگه تب نمیکنی و باید یک هفته ی تمام از شربتت بخوری...ببخشید عزیزم که با روشی خشن علیرغم میلت مجبورم بهت شربت بخورونم..اخه به هیچ وجه دارو نمیخوری و فوری به دلت زور میاد و بالا میاریشون...اشتهاتم یه کم باز شده و امشب یه شام سبک خوردی...راستی مامانی ها و بابا یی هم این چند روز خیلی کمک کردن و همش حالت و میپرسیدن جمعه که خونه مامانی بابا بودیم و با پارسا جون و دریا جون خیلی بازی کردی با اینکه زیاد حالت خوب نبود ...چون اونا رو خیلی دوست داری مثل عمه و شوهر عمه...امروزم خونه مامانی منیژه بودیم تا شب و مامانی و بابایی هم حسابی لوست کردن...
راستی 5شنبه هم با من و بابایی رفتی ارایشگاه و موهات و کوتاه کردی ...خیلی خوب شده مامانی بعدا عکساشو برات میزارم...این دفعه بر خلاف قبل اقای ارایشگر مرد خوب و با حوصله ای بود و من و بابا که باهات بازی میکردیم اون یواش یواش کوتاه کرد موهاتو...روز قبلش م با مامانی فخری رفتیم بازار و مامانی زحمت کشیدن و برات هدیه گرفتن ولی همینجوری بی مناسبت...دستشون درد نکنهو بعد از بازار هم رفتیم خونه مامان من و تو با آیناز کوچولو کلی بازی کردی و البته ایشون هم از نظر شیطنت دست کمی از شما نمیاوردن و خلاصه حسابی شولوغ کرده بودین...و عکس یادگاری هم انداختین با هم...
الان خوابی فرشته ی من...امیدوارم که خوابای خوب ببینی...امیدوارم که زودتر خوب خوب بشی گل مامان...مامان فدای خنده ها و لوسیات...راستی خیلی بلا شدی ...وقتی قدت نمیرسه که بری رو مبل بالشت و میکشی و میزاری زیر پات و میری بابا...امروزم خونه ی مامانی برای رفتن روی میز بزرگه عسلی و انداختی و ازش رفتی بالا و بعدش جیغ زدی که متوجه بشیم که موفق شدی بری بالا....راستی یه کم داری لوس میشی هااااااا پیشی شیطونم...
شبت بخیر عزیزم