امروز 22 مرداد 91 هست
سلام نفسی مامان امشب که دارم برات مینویسم شما 9 ماه 19 روز و 2 ساعت سن داری ...و الان 11.03 دقیقه شبه که شما لا لا کردی یه نیم ساعتی میشه .... الهی قربونت برم که مثل فرشته ها میخوابی مادیروز صبح رفتیم مشهد و بابا امروز نوبت دکتر داشت ...صبح ش...
نویسنده :
مامان و بابا
11:39
یواشکیهای یک پدر
آموزنده
استادی در شروع كلاس درس ليوانی پر از آب را به دست گرفت آن را بالا برد تا همه ببينند بعد از شاگردان پرسيد " به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟"- شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت: من هم بدون وزن كردن نمی دانم دقيقا وزنش چقدر است. اما سوال من اين است. اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همينطور نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟ شاگردان گقتند: هيچ اتفاقی نمی افتد.. استاد پرسيد:اگر آن را چند ساعت همينطور نگه دارم چه؟ يكی از شاگردان گفت:دستتان كم كم درد می گيرد. " حق با توست . حالااگر يك روز تمام آن را نگه دارم چی؟ " شاگرد ديگری جسارتا گفت: "دستتان بی حس می شود ع...
نویسنده :
مامان و بابا
0:28
امروز جمعه 13 مرداد 91 مصادف با 14 رمضان
سلام نفسی گلم تف________لد گذشته 9 ماهگیت مبارک پسرم خوبی مامان جون؟ الان ساعت 1 نیمه شبه و شما دیگه لالا کردی ...بعد افطار رفتیم خونه مامانی بابا و اونجا یه عالمه با پارسا و دریا بازی کردی و بعدش هم رفتیم خونه مامان من که اونجا هم کلی شیطونی کردی و وقتی که داشتیم میومدیم خونه دیگه از خستگی بیهوش شدی... الهی مامانت فدات شه عزیزم ببخشید که تولد 9 ماهگیت پست نزاشتم واست چون نتمون قطع بود یه چند روزی و بعدشم که دو روزی رو رفتیم مشهد برای دکتر بابا که برای دوشنبه صبح وقت نمونه برداری داده که یکشنبه دوباره مجبوریم بریم ... مشهد که بودیم با مامانی و خاله اتنا یه شب رفتیم طرقبه که خیلی خوش گذشت ..تو اولش خواب بودی و...
نویسنده :
مامان و بابا
11:13
آریای مامان در استانه 9 ماهگی
سلام پسرکم خوفی عزیزم؟الان لا لا کردی چون امروز از ساعت 7 صبح بیداری بالای سرمون ...اخه همسایه کناری بنایی داره و از صبح هی تق تق و... فرارسیدن ماه مبارک رمضان و تبریک میگم به همه ی دوستای عزیزم ...امیدوارم که این ماه ماه براورده شدن همه ی ارزوهای قشنگشون باشه...التماس دعا پارسال ماه رمضون اریا تو شکم مامانش بود و امسال تو قلب مامانش و تو بغلش ...خدایا شکرت از این چند روز بگم که جمعه رفتیم پیک نیک با مامان و بابای من و خاله و دایی جونات ..خوش گذشت بد نبود.... بعد از ظهرش اومدیم خونه و مامانی(مامان بابا) اومدن و من شما رو بردم حموم و کلی بازی کردی تو حموم ...عسل مامان تو اینقدر حموم دوست داری که نگو و وقتی اب تو حموم باز ب...
نویسنده :
مامان و بابا
11:20
تولد
سلام نفسی دیروز یعنی 25 تیر تولد مامان خوبم و خواهر عزیزم آتنا بود ...خواستم تولدشون و تبریک گفته باشم... تولدتون مبارک در ضمن خاله آتنا تقریبا یه 2 ماهی میشه که آریا رو ندیده چون وقت امتحاناش بود و پروژه هم داشت و تازه مهلت خونشم تموم شده و در به در دنبال خونه میگرده ... برای همین دلش خیلی تنگ شده دیشب گفت خونه بگیرم اسباب ها رو میریزم و میام و دیگه خسته شدم... ما هم دلمون یه ذره شده براش چون خیلی خاله مهربونیه .... آریا :خاله جون زودتر بیا دیگه بابا من خیلی بزرگ شدم ...دیگه مرد شدم ول...
نویسنده :
مامان و بابا
11:23
عکس در تیر ماه
جیگر مامان ادامه عکسها در اریاااااااااااااااااا موتوری تازه از خواب بیدار شدی اریا و دالییییی : اریا نازم من و بابا عاشقتیم ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:27
شنبه 24 تیر 91
سلام پسر شوکوکولوی مامان خیلی وقت بود که اپ نکردم به خاطر اینکه کارای حسابداریم و انجام میدادم که خدا رو شکر ترازشو برای اظهارنامه مالیاتی دراوردم برای ثبت ها و لیست های حقوق هم که وقت زیاده... از این مدت بگم که مامانم اینا خونشونو عوض کردن و رفتن دهخدا خونه گرفتن که راهش خیلی دوره به خونه ما برای همینم بابا میگه که دیگه صبحها جرات نمیکنه که شما رو تنهایی بزاره خونه مامانی ....چون شما خیلی شیطونی تو ماشین..هر دفعه میری رو پای بابا وایمیستی و فرمون و محکم میگیری و هر چی بابا میگه اریا تو رو خدا بزار بابا هم یه کم ببینه جلورو ولی تو دوست داری که فقط خودت رانندگی کنی.... دیروزم جمعه خونه ی مامان بابا بودیم ناهار بعدش بعداز ظهر اوم...
نویسنده :
مامان و بابا
10:46