آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

بدون عنوان

1391/10/28 0:48
نویسنده : مامان و بابا
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق نفسیم...قلب

بالاخره امشب شد که بیام واسه اپ ...وروجک تقصیر خودته که مامان فرصت نمیکنه زودتر بیاد اپ کنه...

اخه چرا اینقدر شیطونییییییییی هاااااااااااااااا...تعجب

الان که لالا کردی فعلا ....ولی بعضی وقتا خیلی تو خواب بیدار میشی و گریه میکنی شبا...روزا هم که میخوابی تا یه صدای کوچیک میاد در جا بی مقدمه بلند میشی وایمیستی ...مثل ادمایی که یه عالمه کار دارن ولی خوابشون میبره...خنثی

یه سره هم بهم اویزون میشی و شی شی میخوای ...فکر میکردم هر چی بزرگ تر بشی وابستگیت کمتر میشه ولی مثل اینکه داری وابسته تر میشی ....

دیگه از کارات که هر چی بگم کم گفتم...شکوندن روزی یک لیوان و بشقاب که رو شاخشه ...من و بابا رو هم خر میکنی در حد تیم ملی ..هر وقت کارت گیر میکنه چشمک دوبله میزنی به همراه زبون درازی...چشمک

یا وقتی کار بدی میکنی و من دعوات میکنم میری تک تک اسباب بازیات و میاری یه ههههههههه عمیق و بلند میکشی و مثلا تعجب کردی بعد میگی چیییییییی بوووووده ...بعد اگه بازم محلت نزارم میری سراغ نافت...بلیزت و میکشی بالا و میگی ههههههههه چی بووووده و خنده های لوسی و الکی میکنی...قهقهه

تا سرت یا بدنت هم به جایی میخوره سریع دست میگیری به سرت و با گریه بدون اشک میای تا بوسش کنم که خوب بشی...البته تو هم اگه زخمی بشیم بوس میکنی که البته بوست شفاست عزیز دلم...ماچ

امشب هم یعنی رو اخرین مولکول پات وایستاده بودی و قد بلندی میکردی که دستت به دستگیره در رسید...بعدش من و بابا یه عالمه بووووست کردیم...مژه

مامان جون تو رو خدا اینقدر بابایی رو اذیت نکن ....طفلی از سر کار که میاد خونه ظهر و شبشم فرقی نمیکنه حتی نمیزاری لباسشو در بیاره یه سره بغلشی و بهش ادرس میدی..موقع غذا خوردن هم که بدتر فقط میخوای رو پای بابات بشینی و نمیزاری غذاش و بخوره...تاااااااااااااا خود شب که بخوابی...

امشب  خونه مامانی منیژه رفته بودیم ....خونه مامانم همیشه مرتبه ...اینقدر به هم ریخته بودی و کثیف کرده بودی که به مامانم گفتم تا یه هفته کار داری دیگه حوصلت سر نمیره..

از تواناییات بگم که دیگه همه ی اعضای بدنت و میشناسی و حتی نافتو...بعد اینکه میدونی هر چیزی مال چیه ...مثلا دوشاخه برق مال پریزه...خودکار مال ورقه...پیچ و پیچگوشتی البته اسباب بازیشو میگم...گیره مو و کلیپس من مال سره که رو سر خودتو بابا هم امتحانشون میکنی...و...

من: ببعی میگه ...اریا بع بع ..من: دنبه داری ...اریا بع بع ..

راستی تصمیم گرفتم یه کمی درس خوندن و شروع کنم هم برای کنکور ارشد سال دیگه هم برای ازمون های استخدامی هر چند روزی یکساعت تا دو ساعت فکر نکنم بیشتر بتونم...من تلاشم و میکنم تا ببینیم چی پیش میاد...

واااااااااای داره صدات میاد من دیگه میرم ولی زودی میام با عسک جدید...

یه عالمه بووووووووووووووس به روی ماهت همه ی زندگی من...خیلی دوست دارم عزیزم واقعا دیدنت توی خونه با خنده های معصومانه و شادت هر روز بهم امید میده...همیشه برایم بمان...بغلماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان کیان
28 دی 91 12:44
پس عکساش کوووووو؟؟؟


به روی چشششششششششم...بزودی
مامان بهداد
1 بهمن 91 1:34
سلام هزار ماشاالله به این گل پسر مامانی. الهی چقدر کارهاش شبیه بهداد منه . اونم خیلی بهم می چسبه و نمیگذاره که از پیشش دور بشم. شیر هم که زیادتر از قبل می خوره و همش میاد و لباسم رو میگیره که بهش شیر بدم. اما آریا جون چقدر شیرین زبونه. بهداد خیلی کم حرف می زنه. یعنی فقط پنچ شش تا لغت رو بلده و تکرار میکنه. راه هم که نمیره. خیلی این روزا منو خسته می کنه. تمام مدت باید از همه چی بزنم و پیشش بشینم و کنارش باشم. به ما هم سر بزنید خوشحال میشم از دوستی و هم صحبتی با هاتون.


سلااااااام عزیزم ..ای جانم بهدادجون خیلی نازه منه...ناراحت نباش عزیزم هر بچه ای تو یه زمینه از بقیه جلوتره ..اگه یکی زودتر راه میفته دلیل برتریش نیست ...حتما بهداد جون کارای دیگه ای میکنه که آریا نمیتونه ...مطمئنم...حتما عزیزم منم از داشتن دوستی مثل شما خوشبختم....
مامان آویسا
1 بهمن 91 14:09
مامانی اشکال نداره کوچولوهه بزار هر کار میخواد بکنه دیگه
بابایی هم بابایی شده برای همینا مامان منیزه هم همچنین


اره واقعا ...مرسی که یادم اوردی...
مامان طلا
1 بهمن 91 16:18
عزیز دلمی که این همه کار یاد گرفتی شرین عسل


مرسی خاله جون
مهرناز(مامان آرسام)
2 بهمن 91 23:26
سلاااااااااااااام به به بالاخره مامانی آپ کرد وبلاگو!!
ولی حیف که عکس نداااااااااااارههههه
مامانی زودی بیا با عکسای جیگرمونا
واااااااااای قند عسلم تو هم که مثل آرسام بلایی هستی واسه خودت!!
منم فکر میکردم آرسام بزرگتر بشه آرومتر میشه و وابستگیشم کمتر، ولی نشد که نشد!! تازه به قول خودت انگار بیشترم شده!!! همش دنبال من همه جا باید بیاد و میچسبه به پاهام و دیگه اجازه ی هیچکاری بهم نمیده!!
خوابشم مثل آریا خییییییییییلی کم و سبکه و با کوچکترین صدایی از جا میپره بیدار میشه!!
خونه رو ساکتِ ساکت میکنم واسش و خودمم مثل بدبختا یواشکی یواشکی به کارهام میرسم بلکه 1 کم بخوابه!!!!!
عزیزم اگه در این مورد به نتیجه ی خوبی رسیدی و راه حلی پیدا کردی به منم بگو ثواب داره به خدا!!!!!!!
انشالا توی درس و کارت هم موفق باشی گلم
آریاجونمو ببوسش


چشششششششم عزیزم حتما عکس میزارم...من مثل شما هنرمند نیستم زود زود عکس بگیرم با فتوشاپ روش کار کنم و سریع بزارم تو وب....آآآآآآآآآآآآآآآآه...اره واقعا مهرناز همه چیشون یه طرف خوابوندنشون یه طرف...
مامان بهداد
6 بهمن 91 11:16
سلام. قلبون این همه شیرین کاریات بشم من . خاله حسابی داری مرد میشیا . الهی که همیشه شاد و خندون باشه .


مرس عزیزم لطف داری...
مامان یلدا و سروش
7 بهمن 91 16:15
خدا حفظ کنه این گل پسری رو . مامانی مهربون اگه با تبادل لینک موافقین لطفا با ذکر شهرتون خبرم کنید تا کنار اسمتون بلینکم


ممنون عزیزم ...ای کاش ادرس وبت بود خیلی دوست دارم باهاتون تبادل لینک داشته باشم..