20 بهمن 91
سلام فندقم
خوبی عزیز دلم؟؟ امشب که اینقدر خسته بودی که همینطوری خودت موقع شی شی خوردن خوابت برد..الانم بیهوشی افرین مامانی همیشه همینطور راحت بخواب باشه؟؟؟
امشب اومدم که عکسای هفته ی پیشت و بزارم که با بابا سه تایی رفته بودیم پارک و خیلی بهت خوش گذشت ..منم از شادی تو مشعوف شدم
ببین چه بامزن...
این اولشه ...فکر کنم داری میگی اخ جون بازی...
اولش از سرسره میترسیدی ولی بعدش بابایی سرت داد تو دستش که خیلی دوست داشتی..
موقع تاب سواری و کلا هر چیزی که تکون داشته باشه خودت میخونی تا تا ..تا تا...یعنی تاب تاب عباسی
اینم دلیل تصویری برای دیر اپ شدنم...جالبیش اینجاست که میدونی باید با موس کار کنی...وبعدش که دیدی بازم صفحه نداره فکر کردی شاید موس وصل نیست و میری چکش میکنی...اخه من چیکار کنم از دست تو
اینم مراسم خراب کنون جهیزیه بندست.....عججججججججججججب خوشحالی نه؟؟
و اینم اخرین عکس بدون شرح...
این روزا سخت مشغول سعی کردن برای حرفیدن هستی گل مامان...خیلی سعی میکنی حرف بزنی...دندون و هاپو رو فعلا میفهمیم ولی بقیشو نه...دندونات رو هم نشون میدی اینجوریخیلی بامزه میشی...وقتی بهت میگم اریا بریم پی پی تو بشورم خودت دیگه میای جلوی دستشویی . منتظر میمونی تا اب و تنظیم کنم...بعد غذا هم میگم بریم اشپزخونه تا اب بدم.دستم و میگیری و بهام میای تا بهت اب بدم و تو فاصله اصلا دستمو رها نمیکنی پسر باهوشم...اهااااااااا جدیدا میگم اریا مامانو عزیز کن میای بغلم و محکم فشارم میدی..عروسکاتم همینطوری...
طفلکی بابا امروز مریض شده و گلو درد و استخون درد داره ..امشب رفتیم امپولش زدیم..خدا کنه که جوجم مریض نشه ..البته خدایی بابا خیلی تلاش کرد که علا رغم میلش ازت دور بمونه جوجه..خدا کنه زودتر خوب بشه...اخه تو بازی کردن با بابایی رو خیلی دوست داری و شبا یک ساعت با هم بازی میکنین...خیلی صحنه تاثیر گذاریه
عشقای من هر دوتاتون و خیلی دوست دارم..بوووووووووووووووووس
شب خوش