آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

تولد دو سالگی

سلام پسرم    تولدت م  با  رک    ...تولدت م   با   رک   عزیزم نفسم دردونه مامان از لحظه ای که فهمیدم وجودداری تا همین حالا ؛ تا وقتی زنده ام ؛ تا آخر دنیا قلبم برات می طپه و عاشقتم. پسرکم ؛ ممنونم به خاطر روزا و حس های زیبایی که با وجودت بهم هدیه کردی. تولدت مبارک آبانی من پسر پاییز طلایی من.. روز تولد تو یعنی روز دیدار و پیمان من با خدا اینکه بهترین مامان دنیا باشم برات... شاهکار زن بودن من . معجزه ی الهی 2 ساله ی من مطمین باش آنقدر رشد خواهی کرد که هزاران پرنده در آرزوی نشستن بر بالاترین شاخه ات به کلاس پرواز روند ابر پر بار پاییزی ...
9 آبان 1392

بدون عنوان

واااااااااااااای فدای پسرم بشم که اینقدر شیرینه... اریا ی نازم... الان که اومدم پست بزارم با دهنی کف کرده و سری سنگین میام ...فکر کنم تا حالا مخم اینقدر فسفر نسوزونده بود ...قضیه اینه که قبلا برات قصه میگفتم ولی استقبال نمیکردی تا اینکه گفتم امشب هم یه امتحان بکنم شانسمو ...بلللله شروع کردمو یکی گفتم بعدش گفتم حالا لالا...بعدش بعدیه گفتم و گفتم اخریه بعدش لالا ...دیگه اینطوری شد که 1.5 شهرزاد قصه گو شده بودم اخرسر هم بابا اومد کمک و یکی هم اون گفت تا دیگه بعدش به گول شی شی و بساط خوابیدی... دیگه قصه اریا میره خونه مامانی ...اریا میره بازار ...اریا سوار اسانسور میشه ...اریا با پارسا دریا بازی میکنه..از هرکدوم پنجاه بار   د...
21 مهر 1392

بدون عنوان

سلام پسرم     امروز روز تولد مامان نازنینته . تولدت مبارک همسر عزیزم   چی بگم ؟ از چیش تعریف کنم که نگن اغراقه ؟ از صبوری . مهربونی . گذشت . خونه داری . هر چی بگم کم گفتم . مامانت همه چی تمومه .   خدارو شکر که مامانت هست دیروز داشتم  با همکارم صحبت میکردم گفتم   بزرگترین شانس زندگیه من همسرم بوده و هست .کاش قدرشو بیشتر بدونم . دوستایه  مامانی روی مطلب گذشته من بعضیهاشون انتقاد زیادی داشتن که چرا اینقدر درد و سختی رو منتقل میکنم . میدونین متاسفانه دور و بر همه ما پر شده از بچه هایی که فکر میکنن یه شبه بزرگ شدن و از آسمون افتادن و یادشون نمیاد چی...
12 مهر 1392

مهر 92

سلام عزیزترینم....     این مدت خیلی زیاد شد اپ نکردنم....     به خاطر شرایط پام اولاش که فقط تو دپرس بودم...حتی برای کوچیکترین کارای شخصیم هم مونده بودم چه برسه به تو ی وروجک و بابای وروجک و خونه و.....کلا همه چی ..واقعا یه مادر میتونه بفهمه که چقدر کار و رسیدگی باید تا درختی شود دانه ای از اصطللاح اصلی ضرب المثل استفاده نکردم چون علیرضا بعدش کلی موشکافی میکنه و جریان و به جدو اباد میکشونه       از حال الانم بگم که خدا رو شکر عالیم ...پام خیلی بهتر شده ...حتی امشب با مامانی و عمه جون و بچه ها رفتیم بازار خرید کردیم...لباس پاییزه بیرونی و تو خونه ای خریدیم...
7 مهر 1392

یک اتفاق بد

سلام عزیز دلم به روی ماهت چند روز پیش بود که یه اتفاق بد افتاد نههههههههه چرا اخههههههه... قضیه این بود که رفته بودیم دو روزی مشهد..برای وقت دکتر بابا... روز اول رفتیم باغ وحش خیلی خووووووب بود...تو که فقط با بز و گوسفند و اینا حال میکردی...نیست سرشونو از نرده میاوردن بیرون ..تو هم تند تند بهشون پفیلا میدادی ... شب اخری با خاله و عمو (همون اتا و دییل) رفتیم سد و من خوردم زمین و پام داغوووون شد..خدا رو شکر استخون طوری نیست ولی پدر تاندوماش در اومده دیگه برگشتیم و رفتم دکتر و الان پام تو گچه...تا یه ماه دیگه باید تو گچ باشه.... واااااااااااای خیلی سخته یه مامان با یه بچه ی کوچیک تو این وضعیت...طفلکی بابا و مامانیا خیلی تو ...
16 شهريور 1392

روایت این روزا به قلم یک پدر

سلام نفسم تابستون  بدی رو داریم پشت سر مبزاریم . از کجا شروع کنم  . پس انداز خوبی کردیم  به همت مامان همیشه قانعت . ماشینو عوض کردیم و خوشحال از اینکه یه ماشین خوب خریدیم ( پرایدمون شد پژو ) با خوشحالیه هر چه تمام جمع کردیم بریم مسافرت . گفتیم مامانیرو هم با خودمون ببریم . راه افتادیم به سمت شمال یه کم که رفتیم ماشین وسط بیابون اونم کله ظهر تابستون شروع کرد به داغ کردن . داشتم سکته میکردم نه به خاطر ماشین به خاطر تو به خاطر مامانیت که طفلی مریض بود و گفتیم هوایی عوض کنه . به هر بد بختی بود خودمونو رسوندیم گرگان البته ناگفته نمونه  راهی که یه ساعتو نیم طول میکشید 6 ساعت تو راه بودیم و منو مامانت چی ...
15 شهريور 1392

شهریور 92

سلام عزیزدلم بقول خودت سسام پسر مامان کلی شیرین زبون شده...جمله های دو تایی و سه تایی میگه مثل بابا مد یعنی اومد..بابا رفت... وقت خواب یه سره وقتی میخواد پتو بازی کنه میگه بیا این سیر...یعنی یا زیر پتو خیلی خیلی هم کلمه بلدی...پتو . باشی یعنی بالشت .شوشی یعنی شکلات. عینه یعنی عینک اااووو  اااووو  این یکیو اصلا نمیتونی حدس بزنی که یعنی چی...یععععععععنی خاموش درسته هیچ ربطی به هم نداره ولی خب اینجوریاست دیگه... جدیدا وقتی میریم خونه ی مامان من چون اونا من و به اسم کوچیک صدا میزنن شما هم زیادی احساس صمیمیت میکنی و بهم میگی آزززوو عزززززززززیزم... مامان هم تصمیم کبری گرفت که یه کم به خودش برسه و میره کلاس ایروبیک و شما رو ...
6 شهريور 1392