آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

شهریور 92

1392/6/6 16:54
نویسنده : مامان و بابا
5,090 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم بقول خودت سسامنیشخند

پسر مامان کلی شیرین زبون شده...جمله های دو تایی و سه تایی میگه مثل بابا مد یعنی اومد..بابا رفت...

وقت خواب یه سره وقتی میخواد پتو بازی کنه میگه بیا این سیر...یعنی یا زیر پتوزبان خیلی خیلی هم کلمه بلدی...پتو . باشی یعنی بالشت .شوشی یعنی شکلات. عینه یعنی عینکقهقهه اااووو  اااووو  این یکیو اصلا نمیتونی حدس بزنی که یعنی چی...یععععععععنی خاموش خنثیدرسته هیچ ربطی به هم نداره ولی خب اینجوریاست دیگه...

جدیدا وقتی میریم خونه ی مامان من چون اونا من و به اسم کوچیک صدا میزنن شما هم زیادی احساس صمیمیت میکنی و بهم میگی آزززووچشمک عزززززززززیزم...

مامان هم تصمیم کبری گرفت که یه کم به خودش برسه و میره کلاس ایروبیک و شما رو هم تو این دو ساعت پیش مامانش میزاره...مامانی میگه خیلی وقتی نیستم بهومه گیری میکنی و مدام یادت میفته و صدا میزنی مامان...قربونت برم عزیزم ولی همش دو ساعته...از خود راضی

این جمعه خیلی روز خوبی بود ظهر رفتیم باشگاه سوار کاری و کلی به اسبا به به دادیو واسشون ذوقیدی فقط دوست نداشتی هیچ کس و حتی خودت سوارشون بشه ... بابا که هیچی نفهمید از سوارکاری ولی من که سوار شدم تو رو برد تو اصطبل و من یه دل سیر اسب سواری کردم ...مرسی بابایی 

اینجا این اسب مهربون خوشکل میخواد باهات دوست بشه ولی تو یه کم ترسیدی...

.و بعدازظهر هم با پارسا و دریا جون تو استخر بادی تو حیاط اب بازی کردی و طبق معمول موقع برگشتن تو خونه بساط گریه و نق نق ...ناراحت

همه ی عشق اب بازی تو با شلنگه...همینطوری لخت راه میفتادی تو حیاط و به من و بابا و مامانی و عمه جون اب میپاشیدی و همه با جیغ فرار میکردن و تو ریسه میرفتی از خنده..

این عکسا هم قدیمی تره رفته بودیم پارک با عمه جون و بچه ها و مامانی...

این یکی هم همون پارکه ...با نینی خوشکل و ناز دختر خاله بابا النا کوچولو...فکر کنم با عروسکات اشتباه گرفتیش...

الهی مامان فدات شه با اون دستای توپولی خوشکلتماچ

اینقدر بانمک بدو بدو میکنی.مثل اردکا یا شاید هم ببعی هازبانامشب کلی با من و بابا توپ بازی کردی ...خیلی شاد و خوشحال بودی...بعدشم پتو بازی کردیم...بابا خیلی خوشش نمیاد از پتو بازی و همش میخواست حواستو پرت کنه ولی حواست پرت نمیشد...قهقهه

عزیز دل مامان اسمون همه ی شبات پر ستاره..خوب بخوابی نفسم...بغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان آویسا
5 شهریور 92 14:05
ان شالله هميشه به شادي بچه هامون رو بدجور به خود وابسته كرديم كه براي يه كلاس كوچولو هم خودمون بايد اذيت بشيم هم بچمون هم اوني كه نگهش ميداره
مامان طلا
5 شهریور 92 15:32
به به پیداست که ایام به کامه . جای سپهر توی اون استخر بادی حسابی خالیه آخه این وروجکا آب بازی به مامان باباشونم ترجیح میده
مامان کیان
5 شهریور 92 23:14
جیگر اون موهای فرفریتو برم آریا جوووووونم
مامان سهند و سپهر
10 شهریور 92 9:58