آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

یک اتفاق بد

1392/6/16 1:50
نویسنده : مامان و بابا
474 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم به روی ماهت قلب

چند روز پیش بود که یه اتفاق بد افتاد

گریه

نههههههههه چرا اخههههههه...

قضیه این بود که رفته بودیم دو روزی مشهد..برای وقت دکتر بابا...

روز اول رفتیم باغ وحش خیلی خووووووب بود...تو که فقط با بز و گوسفند و اینا حال میکردی...نیست سرشونو از نرده میاوردن بیرون ..تو هم تند تند بهشون پفیلا میدادی ...

شب اخری با خاله و عمو (همون اتا و دییل)از خود راضیرفتیم سد و من خوردم زمین و پام داغوووون شد..خدا رو شکر استخون طوری نیست ولی پدر تاندوماش در اومدهناراحت

دیگه برگشتیم و رفتم دکتر و الان پام تو گچه...تا یه ماه دیگه باید تو گچ باشه....

واااااااااااای خیلی سخته یه مامان با یه بچه ی کوچیک تو این وضعیت...طفلکی بابا و مامانیا خیلی تو زحمت افتادن...من که دیکه روم نمیشه تو چشم بابایی نیگاه کنم بامن حرف نزن طفلکی یه پا کداقا شده...یه ذره دیگه تلاش کنه کدخدا میشهنیشخندنه جدااااااا میگم...

تو پسر گل مامان هم خیلی درکت بالاست وقتی تو خونه ایم خیلی اذیت نمیکنی که مثلا بغل و چیز میز پیله کنی..فقط وقتی موضوع حیاتیه عصام و میاری میدی دستمو میگی پاشو پاشو بعدش پااااااااااااشو..

امروز زدی یه ظرف شکستی وقتی داشتی غذا میخوردی...

من:کی ظرف و شکست؟

آریا:پاشو میاره بالا و میگه پااااا

من:اون پا مال کیه ؟

آریا:من

من:پس تو شکستی

آریا:باز پاشو میاره بالا و میگه نهههه پاااااااتعجب

عججججججب اینم بازیای بچه های این دوره زمونه ست...ما که بچه بودیم پایه ثابت گردن گرفتن کارایی بودیم که حتی خودمون نکرده بودیمنیشخند

راستی حالا که اینجوریم از پسر نازم هم تشکر میکنم که چیز میز دست مامانش میده...دیگه من وقتی این چیزا رو میخوام زحمت بلند شدن به خودم نمیدماز خود راضیکنترل ..کیفم...شونه...پوشک خودت...اوردن اسباب بازیات...خب فکر کنم اینم دلیلی شد تا تو مستقل تر بشی  نههههههههههچشمک

دیشب هم شب چهلم بابا بزرگم بود...روحش شااااااد.یادش گرامی

یه خبر دیگه اینکه دوستت کیانا جون هم با خاله و عمو کلا اومدن دیگه که تو شهر ما زندگی کنن..امشب با خاله صحبت کردم و کیانا کوچولو صداش میومد و داشت شعر میخوند البته یه کم صداش بلند بود و مانع شنیدن صدای مامانش میشدماچعزززززززیزم خیلی شیطون شدی...امیدوارم دوستای خوبی بشین برای هممژه

خب دیگه پام داره درد میگیره پشت صندلی ..پس فعلا شب بخیر عزیزم...عاششگتم بقول خودتماچبغل

واااااااااااااای چه جالب من الان پست بابایی رو دیدم ...چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

شبنم
16 شهریور 92 13:53
سلام دوستان عزیزم این سایت تازه راه اندازی شده تا بتونید از عکس های فرزند عزیزتون با هزینه ای کم کلیپ داشته باشید هر سئوالی دارید در این بخش مطرح کنید در اولین فرصت پاسخ داده می شه http://babyclip.persianblog.ir/ همچنین طراحی تقویم سال 93 با عکس کودک دلبندتان انجام میشود ،از طرح های ما دیدن فرمائید بهترین هدیه برای عیدی دادن به اقوام نزدیک
مامان کیان
16 شهریور 92 14:48
واااااااااااااااااای آرزووووو خیلی ناراحت شدم!!!!چشم دشمنت کور بشه خواهر الهی
میدونم چقدر سخته یه جورایی فاجعه است!دلداریو حال کردی؟
پس دیگه وقت آزاد واسه چت کردن زیاد داری تا یک ماه دیگه
ایشالا که بلا دور باشه دوستم.ولی واقعا شوکه شدم گفتی پام تو گچه!!!


مرسی دوست خوبم...این جریان باعث شد بعد از این بیشتر قدر سلامتیمو بدونم...ادم همیشه باید از مشکلاتش درس بگیره..
مامان ارمیا و ایلمان
18 شهریور 92 11:30
وای چه سخت. ایشالله بهتر میشی مامان خوب.


ممنون از لطفت
مامان آویسا
23 شهریور 92 12:47
عزيزم خدا سلامتي بده ان شالله
خانومم خودت گفتي ديگه حكمت پا شكستنت هم مستقل شدن آريا جونه


مرسی عزیزم...اره حتما
مامان طلا
24 شهریور 92 10:53
مامانی انشاله که زودتر خوب بشی خیلی هم به خودت فشار نیار واسه کارا. ماشاله بچه های این دوره زمونه درکشون بالاست و توی مشکلات خیلی همکاری میکنن.


ممنون از لطفت دوست خوبم
مامان سهند و سپهر
27 شهریور 92 11:29
عزيزم چقدر سخت. خيلي مراقبت كن تا به اميد خدا بهبودي كامل رو كسب كني. خدا بهتون كمك برسونه . خدا به همسرت قوت بده .
ناراحت شدم واقعا.
برات دعا مي كنم اگر دعام قبول بشه. آريا نانازي رو ببوسيد.


حتما عزیزم قبوله ...مرسی از دلگرمیت