بدون عنوان
واااااااااااااای فدای پسرم بشم که اینقدر شیرینه...
اریا ی نازم...
الان که اومدم پست بزارم با دهنی کف کرده و سری سنگین میام ...فکر کنم تا حالا مخم اینقدر فسفر نسوزونده بود...قضیه اینه که قبلا برات قصه میگفتم ولی استقبال نمیکردی تا اینکه گفتم امشب هم یه امتحان بکنم شانسمو ...بلللله شروع کردمو یکی گفتم بعدش گفتم حالا لالا...بعدش بعدیه گفتم و گفتم اخریه بعدش لالا ...دیگه اینطوری شد که 1.5 شهرزاد قصه گو شده بودم اخرسر هم بابا اومد کمک و یکی هم اون گفت تا دیگه بعدش به گول شی شی و بساط خوابیدی...
دیگه قصه اریا میره خونه مامانی ...اریا میره بازار ...اریا سوار اسانسور میشه ...اریا با پارسا دریا بازی میکنه..از هرکدوم پنجاه بار
دیگه از خوابیدنت بگم که از وقتی پام اسیب دید خودت میخوابی ...اخه قبلش حتما باید رو پا میخوابیدی...البته ده تا بیست دقیقه طول میکشه تا خوابت ببره ولی میدونی که نباید بری سراغ بازی...جالبه ظهرا که خوابت نمیاد میگم اریا لالا .تو میگی لالا نه بازی ...ولی شبا که خوابت میاد میری رو بالشتت میخوابی بابا میگه اریا لالا نه بازی .تو میگی بازی نه لالا
خداروشکر شی شی خوردنت هم داره خود به خود فراموشت میشه...مثلا امروز ظهر اصلا یادت نبود و بدون شی شی خوابیدی فقط یه بار تو خواب خوردی ...امشبم یادت نبود ولی دیگه از بس گفتی قصه قصه مجبور شدم بهت بدم....وااااای خدا رو شکر که خودت داری ترک میکنی واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم...
الهی فدات بشم امروز بعدازظهر چادر پو شیده بودی و محکم گرفته بودی و مثلا اومده بودی مهمونی ...البته ادای بابا تو در میاوردی که قبلش صورتشو پوشونده بود که تو نشناسیش با چادر ...منم گفتم خوش اومدین حاج خانم بفرمایین براتون چایی بریزم ...تو هم نشستی روی مبل بعد من چایی که اوردم دستتو اروم از زیر چادر در اوردی و فنجون گرفتی و سر کشیدی بعدشم که تموم شد ازت گرفتمش ...بعد یه خورده قند تو دهنت مونده بود گفتم حاجخانم بقیه قندتونم بدین ...که دیگه ریسه رفتیم همگی از خنده ...چیگرتو مامان بخوره
از خونه سازیات بگم که عاشقشی ....لگوهاتو ظرف سه سوت میبری رو اسمون ...معمولا هم خونه میسازی به این صورت که اگه یه سوراخ کوچیکم وسطش باشه دیگه شوق میکنی و میگی اریا اونه....
چند روز پیش هم واسه هاپوهات با کتاب اونه ساختی و گذاشتیشون اون تو که سردشون نشه..
چندروزیه اینجا هوا خیلی سرد شده تو هم تا میخوای بری بیرون میگی سرررررده..هااا؟
امشب بابا بخاریو روشن کرده نمیدونی چه ذوقی کرده بودی واسه اتیش ...نشسته بودی جلوی بخاری و تکون نمیخوردی و همش توضیح میدادی که داغ ...و اتیش و از این حرفا ....
اریا میره ددر...
اینم از شیطونیا و کارای خطرناک
خیلی خوبه که از الان به فکر ورزش کردن باشی
فعلا بای نفسم