آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

بدون عنوان

1392/7/21 1:51
نویسنده : مامان و بابا
319 بازدید
اشتراک گذاری

واااااااااااااای فدای پسرم بشم که اینقدر شیرینه...

اریا ی نازم...

الان که اومدم پست بزارم با دهنی کف کرده و سری سنگین میام ...فکر کنم تا حالا مخم اینقدر فسفر نسوزونده بودنیشخند...قضیه اینه که قبلا برات قصه میگفتم ولی استقبال نمیکردی تا اینکه گفتم امشب هم یه امتحان بکنم شانسمو ...بلللله شروع کردمو یکی گفتم بعدش گفتم حالا لالا...بعدش بعدیه گفتم و گفتم اخریه بعدش لالا ...دیگه اینطوری شد که 1.5 شهرزاد قصه گو شده بودم اخرسر هم بابا اومد کمک و یکی هم اون گفت تا دیگه بعدش به گول شی شی و بساط خوابیدی...اوه

دیگه قصه اریا میره خونه مامانی ...اریا میره بازار ...اریا سوار اسانسور میشه ...اریا با پارسا دریا بازی میکنه..از هرکدوم پنجاه بارسبز

 

دیگه از خوابیدنت بگم که از وقتی پام اسیب دید  خودت میخوابی ...اخه قبلش حتما باید رو پا میخوابیدی...البته ده تا بیست دقیقه طول میکشه تا خوابت ببره ولی میدونی که نباید بری سراغ بازی...جالبه ظهرا که خوابت نمیاد میگم اریا لالا .تو میگی لالا نه بازی ...ولی شبا که خوابت میاد میری رو بالشتت میخوابی بابا میگه اریا لالا نه بازی .تو میگی بازی نه لالاقهقهه

خداروشکر شی شی خوردنت هم داره خود به خود فراموشت میشه...مثلا امروز ظهر اصلا یادت نبود و بدون شی شی خوابیدی فقط یه بار تو خواب  خوردی ...امشبم یادت نبود ولی دیگه از بس گفتی قصه قصه مجبور شدم بهت بدم....وااااای خدا رو شکر که خودت داری ترک میکنی واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم...

الهی فدات بشم امروز بعدازظهر چادر پو شیده بودی و محکم گرفته بودی و مثلا اومده بودی مهمونی ...البته ادای بابا تو در میاوردی که قبلش صورتشو پوشونده بود که تو نشناسیش با چادر ...منم گفتم خوش اومدین حاج خانمنیشخند   بفرمایین براتون چایی بریزم ...تو هم نشستی روی مبل بعد من چایی که اوردم دستتو اروم از زیر چادر در اوردی و فنجون گرفتی و سر کشیدی بعدشم که تموم شد ازت گرفتمش ...بعد یه خورده قند تو دهنت مونده بود گفتم حاجخانم بقیه قندتونم بدین ...که دیگه ریسه رفتیم همگی از خنده ...چیگرتو مامان بخورهخنده

از خونه سازیات بگم که عاشقشی ....لگوهاتو ظرف سه سوت میبری رو اسمون ...معمولا هم خونه میسازی به این صورت که اگه یه سوراخ کوچیکم وسطش باشه دیگه شوق میکنی و میگی اریا اونه....

چند روز پیش هم واسه هاپوهات با کتاب اونه ساختی و گذاشتیشون اون تو که سردشون نشه..زبان

چندروزیه اینجا هوا خیلی سرد شده تو هم تا میخوای بری بیرون میگی سرررررده..هااا؟

امشب بابا بخاریو روشن کرده نمیدونی چه ذوقی کرده بودی واسه اتیش ...نشسته بودی جلوی بخاری و تکون نمیخوردی و همش توضیح میدادی که داغ ...و اتیش و از این حرفا ....ماچ

 اریا میره ددر...

اینم از شیطونیا و کارای خطرناکشیطان

خیلی خوبه که از الان به فکر ورزش کردن باشیقهقهه

فعلا بای نفسم قلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان کیان
27 مهر 92 12:56
واااااااااااااااااااااای آرزو مردم از خندههههه اون عکسش که با چادره خیلی باحاله
مامانی درسا
6 آبان 92 0:29
عزیز دل تولدت مبارک برایت روزهایی پر از شادی و سلامتی آرزو دارم
مامان مرمر
6 آبان 92 8:09
تولدت مبارک صدوبیست ساله شی سالم وسرحال باشی
مامان ارمیا و ایلمان
13 آبان 92 8:33
الهی جیگرشو. چه ناز شده با اون چادرش. کلی خندیدم.