آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

تولد یه بابای خوب

سلام به موشموشک خودم... خوفی مامان جون؟ قبل از هر چیز دیروز یعنی 17 اردیبهشت تولد بابای مهربونت بود ....یه جشن کوچیک شنبه شب خونه ی مامانش گرفتیم...منم که تا اونروز اصلا وقت نکرده بودم کادو بخرم ...بعدازظهر شما رو گذاشتم خونه ی مامانم و با آرمین رفتیم خرید ...پسرم امسال دو تا کادو واسه بابا جون خریدم ...یکی از طرف خودم ...و یکی از طرف شما...مامانی هم کیک خریده بود و بساط شامم بود (دلمه)... علیرضای خوبم تولدت مبارک ....ایشالله که همیشه شاد و موفق سلامت باشی در کنار من و آریای قشنگمون از شما بگم که یه هفته ای هست که دیگه فقط 4دست و پا میری و خیلی جالبه که دست میگیری به بلندی ها که بلند شی دیگه نشستنتم که خیلی خوب شده تازه خودت میتو...
18 ارديبهشت 1391

اولین سرماخوردگی اریا

سلام عزیز دلم مامان جون الهی بمیرم برای مریضیات .از دیشب که خوابیدی همش تو خواب چند بار گریه کردی ...صبحشم که شیرت دادم دیدم بینی ت گرفته و سخت نفس میکشی ولی امیدوار بودم که چیز مهمی نباشه... ولی پیش مامانی که بودی بهانه میگرفتی و بیحال بودی ...یه کم تب هم داشتی..واسه همین مامانی و بابا بردنت دکتر ...من که سر کار بودم گلم ولی دلم برات پر میکشید.. از بعدازظهرم بیحالی و حوصله نداری و تا میزارمت زمین گریه سوزناک میکنی وای من دیگه طاقت ندارم تو رو خدا زودتر خوب شوووووو... خدا جونم اریامو زودتر خوب کن ...خوااهش میکنم... عکاسی و واکسن فعلا کنسله تا بعد که بهتر شی... راستی امشب برات سوپ درست کردم ولی چون دوست نداشتی ابشو ریختم ...
2 ارديبهشت 1391

آریا در آخرین هفته از شش ماهگی

سلام پسر نازنازی مامان خدارو شکر که حالت خیلی خوبه گلم. یه خبر خوب عزیزم اینکه دقیقا از روز ٢٨ م دیگه قشنگ سینه خیز میری البته به صورت ترکیبی با چاردست و پا. چون خیلی علاقه به چاردست و پا رفتن داری ولی فقط میتونی روی دست و پاهات خودتو  بلند کنی.برای همین خودتو بلند میکنی  چند تا تاب میخوری بعد خودتو به جلو پرتاب میکنی...ولی سینه خیز و دیگه کامل میری ..و مثل فرفره خودتو به هر چی میخوای میرسونی... مامان جون ماشالله خیلی شیطونیا...بعدازظهرا که از سر کار میام و خستم ولی شما نمیخوابی چون من انرژیم کمه تو همیشه زودتر از من به همه چی میرسی ... وای من این روزا از دست تو فسقلی خیلی سوپرایز میشم ...مثلا دیروز که داشتی اواز میخوندی ...
1 ارديبهشت 1391

امروز چهارشنبه 16 فروردین 91

سلام پسل قند عسلی من خدا رو شکر حالت که خیلی خوبه والان لالا کردی    امشب ساعت 8 بعد از اینکه مامانی شما رو بردن حموم دیگه خیلی خسته شده بودی و بعد از خوردن یه شیر حسابی دیگه بیهوش شدی...عزیزم شما کلا شبا خیلی خوب میخوابی یعنی همون هشت و نه دیگه کامل خوابت سنگین میشه و هر چی هم من و بابایی سر و صدا کنیم    بیدار نمیشی ولیییییی....ولی امان از روزا که خیلی کم میخوابی . یعنی از صبح که بیدار میشی تا خود شب فقط دو سه تا  15 تا 30 دقیقه میخوابی که این خیلی کمه ...نمیدونم ببرمت دکتر یا نه!!! ولی میگن چون خواب شبت خوبه اشکال نداره... جونم برات بگه عزیز دلم از این جند روز اینکه :مسافرت کنسل شد و نرفتیم.و از بعد از عید...
17 فروردين 1391

اریا در 5 ماهگی ...عکس

  سلام اینم چند تا از عکسای پسری واسه دوست جونیا     اینم فیگور این چند روز اخیر ...ولی باور کنید که ما بهش زبون درازی یاد ندادیم.خودش در میاره... اینم اریا جون در حال پخ پخ کردن موهای عروسکش... فعلا بای ...
8 فروردين 1391

عید نوروز 1391 مبارک

سلام به قندعسلی مامان .الان که حالت خوبه و خوابیدی خدا رو شکر و یه سلام چاق و چله به همه ی دوست جووووووونیا. وااای چقدر بد شد که من نتونستم بیام قبل و بعد سال تحویل که به همتون تبریک بگم واقعا شرمندم. ولی به خاطر اینکه سر کار میرفتم همه ی تکوندنیام مونده بود بی تکون تازه خرید هم داشتم .ولی بدی کار اینجا بود که من تا خود 28 م باید میرفتم کارخونه برای بستن حسابها و دادن دستمزد و... ولی خدا رو شکر همه ی کارام انجام شد به لطف علیرضای خوبم و مامانا (مادر شوهر )و خواهر گلم.واقعا که دست همشون درد نکنه ...خیلی دوستون دارم روز اول عید هم که از دو ساعت قبلش رفتیم به پیشواز سال نو ...چون اریا جونی مامان دیگه چند وقتی هست که ساع...
7 فروردين 1391