عید نوروز 1391 مبارک
سلام به قندعسلی مامان.الان که حالت خوبه و خوابیدی خدا رو شکر
و یه سلام چاق و چله به همه ی دوست جووووووونیا.
وااای چقدر بد شد که من نتونستم بیام قبل و بعد سال تحویل که به همتون تبریک بگم واقعا شرمندم.
ولی به خاطر اینکه سر کار میرفتم همه ی تکوندنیام مونده بود بی تکونتازه خرید هم داشتم .ولی بدی کار اینجا بود که من تا خود 28 م باید میرفتم کارخونه برای بستن حسابها و دادن دستمزد و...
ولی خدا رو شکر همه ی کارام انجام شد به لطف علیرضای خوبم و مامانا (مادر شوهر)و خواهر گلم.واقعا که دست همشون درد نکنه ...خیلی دوستون دارم
روز اول عید هم که از دو ساعت قبلش رفتیم به پیشواز سال نو ...چون اریا جونی مامان دیگه چند وقتی هست که ساعت هفت صبح با صدای قشنگش برامون کنسرت میزاره و با اواز که اخراش همراه با جیغ کلافگی میشه ما رو از خواب بیدار میکنه که باهاش حرف بزنیم و بازی کنیم...
دیگه سال تحویل و با شوهری نشستیم سر سفره هفت سین و دعا کردیم و واقعا خیلی حس قشنگی بود چون این اولین عیدی بود که عسل مامان پیشمونه ..(البته عزیزم سال پیش هم که تو دلم بودی با حالت تهوع همیشگیم از ته اعماقم حست میکردم) بعد سال تحویل هم که لباس پوشیدیم و رفتیم خونه ی مامان شوهری و بعدش از اونجا هم بعد از ارامگاه بابای علیرضا رفتیم خونه ی عمه جونش که تازه سال پیش فوت کرده بودن ...وبعد از اونجا رفتیم پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ من و ناهار و اونجا بودیم..
روز دوم عید خونه ی مادر شوهری بودیم ناهار...
یه روز ناهار هم مهمون داشتیم که عمو و عمه و مامانم اینا بودن (یه بیست نفری شدن)که شبش هم رفتیم عروسی شیما جون دختر پسرعموی علیرضا..
و روز به بعدش هم که خاله عقیله و خاله ملیحه و کیانا کوچولو و عموها اومدن خونمون ولی بعدازظهرش دیگه رفتن بجنورد اخه چند روزی بود که با خاله جونی علیرضا اومده بودن اینجا...
و اما دیروز هم خونه ی مامان خودم بودیم که سبزی پلو ماهی شب عیدمون که نشد شب عید بخوریم و زدیم تو رگ (جای همه خالی)
پسر ناز نازی مامان ما احتمالا 5شنبه میریم بجنورد تا یکی دوروزی یه اب و هوایی عوض کنیم .تو بجنورد خاله و پسر خاله و دخترخاله های بابایی هستن که میریم خونشون...وهمینطور کیانا عسلی ...مامان جون همکاری کن و تو راه خیلی ما رو اذیت نکن چون یه سه چهار ساعتی راه هستاخه این اولین سفر بالای نیم ساعتته...خداکنه که اونجا هم پسر خوبی باشیو هم به به تو هم به من و بابایی خوش بگذره...
الان مهندس شیمی کارخونه هم اس ام اس داد و گفت از فردا صبح احتمالا باید بریم سر کارکاشکی میشد تا اخر سیزده تعطیل میشدیم دیگه ...و این یعنی اینکه باید از فردا صبح بری خونه ی مامانی..
عزیزم این چند وقتی خیلی مهارتا و کارای جدیدی یاد گرفتی...استفاده از دستات که خیلی کامل شده و کاملا میتونی اشیا رو بگیری و به طرف خودت بکشی ...و یه خورده ولی با کمک میتونی بشینی ...وقت سینه خیز خودتو بیشتر جلو میکشی...تو روروک هم که هستی به عقب و بغل میتونی راه بری....اصلا از خوابیدن و دراز کشیدن خوشت نمیاد و به سختی میخوابونمت و خیلی دوست داری که بشینی...الهی بمیرم لثه هات هم خیلی میخاره .همش میخوای همه چیزو گاز بگیری .و بعضی وقتا دیگه خیلی بی طاقت میشی...
عزیزم بیشتر از همیشه عاشقتم و تو نیمی از وجود منی
الانم بیدار شدی و داری اواز میخونی ...یه کم دیگه میام پیشتالان که ارومی
گل مامان 5 ماهتم که دیگه دیروز تموم شد و رفتی تو 6 .پس ماهکرد قشنگت مبارک پسرم..
راستی یه کار بامزه ی دیگه اینه که وقتی میخندی زبونتو میاری بیرون ..و خیلی خیلی بانمک تر میشی نفسم..
خب دیگه بیام پیشت عزیز دلم.
سال 90 سال خیلی خوبی بود امیدوارم که امسال هم که تو در کنارمونی سال خوبی پیش رو داشته باشیم ..سال نو رو به تو و بابای خوبت تبریک میگم.
وهمینطور به دوستای گلم امیدوارم سال ی پر از موفقیت در کنار خونواده ی گلتون داشته باشین...
الان داشتی شاکی میشدی رفتم و اوردمت و الان تو بغلمی مامانی
سال نو مبارک
عکسای جدید و سعی میکنم فردا بزارم1390/1/7