امروز چهارشنبه 16 فروردین 91
سلام پسل قند عسلی من
خدا رو شکر حالت که خیلی خوبه والان لالا کردی امشب ساعت 8 بعد از اینکه مامانی شما رو بردن حموم دیگه خیلی خسته شده بودی و بعد از خوردن یه شیر حسابی دیگه بیهوش شدی...عزیزم شما کلا شبا خیلی خوب میخوابی یعنی همون هشت و نه دیگه کامل خوابت سنگین میشه و هر چی هم من و بابایی سر و صدا کنیم بیدار نمیشی ولیییییی....ولی امان از روزا که خیلی کم میخوابی .یعنی از صبح که بیدار میشی تا خود شب فقط دو سه تا 15 تا 30 دقیقه میخوابی که این خیلی کمه ...نمیدونم ببرمت دکتر یا نه!!!ولی میگن چون خواب شبت خوبه اشکال نداره...
جونم برات بگه عزیز دلم از این جند روز اینکه :مسافرت کنسل شد و نرفتیم.و از بعد از عید من فقط سه روز رفتم سر کار به خاطر نبود مواد اولیه و این حرفا و همش با هم بودیم این مدت و.جمعه هم 11 فروردین خودمون هفت نفر (من و باباو مامانی و بابایی و خاله اتنا و دایی امیر و ارمین)رفتیم پیک نیک هفت شاخ که خیلی خیلی خوش گذشت و شما خیلی پسر خوبی بودی فقط کم میخوابیدی مامانی و همش میخواستی با ادم بزرگا بیدار باشی و باهات حرف بزنیم و بازی کنی .13 فروردین هم که با بابابزرگ و مامان بزرگ و عمه ها و عموهای من و صد البته مامان و بابام رفتیم بیرون که اخرش که رفتیم جنگل کاسف خیلی بیشتر خوش گذشت چون جای اولمون خیلی جای نزدیک و عادی بود به خاطر مسن تر ها که نمیتونستن جاهای سخت بیان.ولی کاسف با اینکه راهش خیلی کوهستانی با شیبای تند و خطرناک بود ولی بعدش که رسیدیم خیلی خوش گذشت و کلی عکس گرفتیم...
عزیزم از شما بگم اینکه نشستنت خیلی بهتر شده و تقریبا داری میشینی ولی یکی باید از پشت مواظبت باشه ...و خیلی پر تحرک و شیطون شدی ....روش بازی کردنت که دوست داری اینه که میشینی و سبد اسباب بازیهات و که پر از عروسکای کوچیک رنگیه در میاری و یه زبون میزنی بهش و میندازی دور تا سبد خالی بشه...انگشتای پاتم که چند روزیه به سلامتی میرسن به دهنتون و خلاصه ملج و مولوچی...
فردا پنج شنبه هم میریم خونه مامانم ....
من دیگه میرم چون خیلی خستم ....
الهی فدات شم مامانی عاشقتم