تولد یه بابای خوب
سلام به موشموشک خودم...
خوفی مامان جون؟
قبل از هر چیز دیروز یعنی 17 اردیبهشت تولد بابای مهربونت بود ....یه جشن کوچیک شنبه شب خونه ی مامانش گرفتیم...منم که تا اونروز اصلا وقت نکرده بودم کادو بخرم ...بعدازظهر شما رو گذاشتم خونه ی مامانم و با آرمین رفتیم خرید ...پسرم امسال دو تا کادو واسه بابا جون خریدم ...یکی از طرف خودم ...و یکی از طرف شما...مامانی هم کیک خریده بود و بساط شامم بود (دلمه)...
علیرضای خوبم تولدت مبارک ....ایشالله که همیشه شاد و موفق سلامت باشی در کنار من و آریای قشنگمون
از شما بگم که یه هفته ای هست که دیگه فقط 4دست و پا میری و خیلی جالبه که دست میگیری به بلندی ها که بلند شی دیگه نشستنتم که خیلی خوب شده تازه خودت میتونی از 4دست و پا به حالت نشستن بری ولی کج و کوله
امروزم تو کارخونه اصلا روز جالبی نبود ...رییس کارخونه از صبح پاچه می گرفت...یارو به من میگه شما باید حواست باشه که شکر میارن بفهمی مال کیه و از کجاست..
بهش میگم چطوره که از این به بعد صندلی بزارم جلوی انبار و همونجا بشینم... اصلا این وظیفه ی انباردار نه من...یارو چرت و پرت میگه :میگه که از این به بعد هر چی خواستی ثبت بزنی از من یا داداشم امضا بگیرین...
برو بابا............................
فردا خونه ی مامانم هستیم ناهار فسنجون بزنیم بر بدن
فعلا بای...عاشقتم مامانی