آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

شنبه 24 تیر 91

1391/4/24 10:46
نویسنده : مامان و بابا
329 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر شوکوکولوی مامانقلب

خیلی وقت بود که اپ نکردم به خاطر اینکه کارای حسابداریم و انجام میدادم که خدا رو شکر ترازشو برای اظهارنامه مالیاتی دراوردم برای ثبت ها و لیست های حقوق هم که وقت زیاده...

از این مدت بگم که مامانم اینا خونشونو عوض کردن و رفتن دهخدا خونه گرفتن که راهش خیلی دوره به خونه ما برای همینم بابا میگه که دیگه صبحها جرات نمیکنه که شما رو تنهایی بزاره خونه مامانی ....چون شما خیلی شیطونی تو ماشین..هر دفعه میری رو پای بابا وایمیستی و فرمون و محکم میگیری و هر چی بابا میگه اریا تو رو خدا بزار بابا هم یه کم ببینه جلورو ولی تو دوست داری که فقط خودت رانندگی کنی....نیشخند

دیروزم جمعه خونه ی مامان بابا بودیم ناهار  بعدش بعداز ظهر اومدیم یه ساعت خوابیدیم و دوباره رفتیم بیرون بستنی خوردیم و بعدش رفتیم خونه ی مامان من...و شما کلا از صبح ددر بودی و دیشب ساعت 11 خوابیدی برای همین الان که ساعت 10 هست هنوز خوابیاز خود راضی

بابا برات یه موتور خوشکل خریده که خیلی دوسش داری مخصوصا یه صندوق عقب داره که میری اسباب بازیات و میریزی توش و خوشحالی میکنی...ماچ

 یه چیزی بگم  اسباب بازیات خیی زیاد شده و اتاقتم کوچیکه جا نمیشن اون تو و دیگه خونمون کم کم داره شبیه فروشگاه اسباب بازی فروشی میشهسبز

از شما بگم که خیلی شیطون شدی دیگه کم کم داری از دیوار راست بالا میری...همه ی کشوها رو میکشی بیرون و همه ی وسایل و خالی میکنی...مثل دیشب که ترتیب کشوی تی وی مامانم و دادی...چند ثانیه ای میتونی وایستی ولی وقتی حواست نیست...به سرعت جت چار دست و پا میکنی و هر چیزی رو که میخوای برداری و میدونی که من نمیزارم خودت و موش میکنی و با خنده و نفس نفس خودت و لوس میکنی...چند روزیه که خودت دوست داری میوه بخوری متلا من الو یا هلو میدم دستت تو میخوری منم مواظبم که هستشو قورت ندیمژه

دیروز یه شیرنی برنجی دادم البته چون نرم بود و خودت همشو خوردی اونم دولپی خیلی بامزه شده بودی...نیشخند

وااااااااااااای راستی هر وقت چیزیو ازت میگیرم جیغااااااااای بنفش میکشی و گریه میکنی فکر کنم داری لوس میشی نههههههمتفکرولی مامان جون من فقط چیزای خطر ناک و ازت میگیرم مثلا تو تا حالا دیدی که اسباب بازیاتو ازت گرفته باشماز خود راضی

اون دو تا دندونای بالات هم که خیلی ورم کردن و فکر کنم کم کم بیان بیرونتشویقالهی قربون دندونای موشیتبغل

پریروز هم بابا میخواست بره مشهد براش میوه شستم گذاشتم رو جا کفشی ..نمیدونم کی دیدی من اومدم سر اتو کشی دیدم تو بی صدا شدی اومدم دیدم رفتی ظرف میوه رو انداختی و پلاستیکشو سوراخ کردی و سخت مشغول خوردن یه هلو هستی منم تا اومدم گفتم اریا داری چیکار میکنی خودت و موش کردی و خندیدی که هیچی بهت نگم...چشمکماچماچماچ

تعجبعجیب ساعت 10.5 شد ولی تو هنوز خوابی من برم صبحونتو حاضر کنم که بیدار شی حتما خیلی گشنه ای نفسی...عسلی ....موش موشی...

پس فعلا بایبای بایماچبغلقلببای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان طلا
24 تیر 91 14:00
ای بلااااااااااااااااااااااااااااااا
مامان ترانه
7 مرداد 91 19:59
آریا جونم با ترانه ی من دوست میشی ؟


باعث افتخارمه عزیزم...مرسی به خاطر اومدنت