آریای مامان در استانه 9 ماهگی
سلام پسرکم
خوفی عزیزم؟الان لا لا کردی چون امروز از ساعت 7 صبح بیداری بالای سرمون ...اخه همسایه کناری بنایی داره و از صبح هی تق تق و...
فرارسیدن ماه مبارک رمضان و تبریک میگم به همه ی دوستای عزیزم ...امیدوارم که این ماه ماه براورده شدن همه ی ارزوهای قشنگشون باشه...التماس دعا
پارسال ماه رمضون اریا تو شکم مامانش بود و امسال تو قلب مامانش و تو بغلش ...خدایا شکرت
از این چند روز بگم که جمعه رفتیم پیک نیک با مامان و بابای من و خاله و دایی جونات ..خوش گذشت بد نبود....
بعد از ظهرش اومدیم خونه و مامانی(مامان بابا) اومدن و من شما رو بردم حموم و کلی بازی کردی تو حموم ...عسل مامان تو اینقدر حموم دوست داری که نگو و وقتی اب تو حموم باز باشه خودتو پرت میکنی به طرف حموم و جیغ میزنی و شالاپ شالاپ اب راه میندازی و اوااااز میخونییی د د د د با با ی ی خلاصه یه نیم ساعتی اب بازی کردیم با هم ...بعد شستمت و دادمت به بابا جونت و به اتفاق مامانیت لباس شدی...
دیروزم برای افطار دوباره رفتیم خونه ی مامانی و شما کلی اونجا بازی کردی ...یه بازی و که خودت کشف کرده بودی تقریبا یه ساعتی درگیرت کرده بود...چند تا از این سیب کوچولو ها برداشته بودی و هی مینداختی تو یه لیوان خالی یه کم تکونش میدادی و باز درشون میاوردی...شاید 50 بار تکرارش کردی...
فردا هم قراره مامانی و خاله از صبح بیان خونمون تا شما پیش مامانی بمونی و من و خاله اتنا بریم برات از اون خونه های عروسکی بگیریم ...البته این هدیه خاله ست به شما...دستش درد نکنه...بعدشم یه خورده وسایل آش بگیریم چون برای افطار میخوایم آش دندونی برای پسرم درست کنیم...
راستی گل یاسم مبارکت باشه سومین دندونت از دندونای جلوی بالات امروز اومده بیرون و من وبابا کلی ذوق کردیم...الهی قربونت برم نفس مامان....
حالا چند تا عکس از بازی ها و شیطونیات میزارم برات خوشکلم...
آریا در آشپزخونه...
مامان جون نمیدونم این پنکه چرا درست کار نمیکنه...بزار یه نگاهی بهش بندازم
آریا در حا کمک کردن به مامانش...باباش که دید میگه من که نیستم چقدر کار میکشی از پسرم
و دوباره آریا در حال پیشی شدن
اینم کار جدید آریاس شاید روزی چندین بار اینجوری میکنه و منم از اون طرف برش میگردونمو اون از خنده غش میکنه شایدم دنیا وارونه اش قشنگ تره
آریای عزیزم روزی یک میلیون بار بوست میکنم و خدا رو به خاطر داشتنت شکر