امروز 5شنبه 2 شهریور 91
سلام جوجو نازنای مامان
ما به مدت یک ماه از جمعه تا 3 شنبه میریم مشهد به خاطر کار بابا...
اونجا که هستیم بابا از صبح تا شب نیست ولی من و تو پیش خاله اتنا هستیم...امیدوارم بهت خوش بگذره..
دیروز خیلی غصه خوردم چون خونه مامان من که بودیم لپتو زدی به میز تلویزیون و زخم شدیه عالمه گریه هم کردی ولی زود ساکت شدی...شبش هم رفتیم خونه مامان بابا که بازم با پارسایی و دریا جون کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت...تو پارسا دریا رو خیلی دوست داری و هر وقت که گریه میکنی من که اسم اونا رو صدا میزنم که بیاین پیش آریا تو ساکت میشی و میخندی...الهی فدات شم...
این روزا دیگه انگشت اشارت و نمیشه جمعش کرد...و هر چی میخوای اشاره میکنی...فوق العاده عاشق لوستر و لامپی ...و وقتی بهت میگیم چراغ کووو؟؟؟سرت و میاری بالا و به لوستر اشاره میکنی....
آریا دست و پا و آب کووو؟؟به کارتهای تصویری که برات چسبوندم رو دیوار اشاره میکنی و همشون و درست میگی...افرین پسرم
فعلا بای ....عاشقتم مامانی من