آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

تولد سه ساگي

1393/6/29 18:16
نویسنده : مامان و بابا
825 بازدید
اشتراک گذاری

اين پست و توي شهريور ماه نوشته بودم البته همينطور چركنويس مونده بود تا الان ...ميخواستم كاملش كنم كه ....خواب آلود

سلااااااااام

واااااااااي از اخرين پستي كه گذاشتم 1/5 ماه ميگذره ...

چقدر زود داره ميگذره...از وقتي ميرم سر كار انگار زندگي رو دور تند افتاده.....

اريا هم واسه موندن حتي خونه مامانم هم بدقلقي ميكنه..

از اول مهر مجبورم بزارمش مهد ..با اين يكي ديگه چيكار كنم..باز داستانها خواهيم داشت..

الان جديدا خيلي جالب شده به باباش هم ميگه نرو سر كار ديگهزیباهمه بمونن خونه دست به سينه اقامتنظر

الان بابايي هم كارش و گسترش داده و خيلي سرش شلوغه واقعا موقعيت بديه همه دچار استرس شديم..

اگه اريا اذيت نميكرد خيلي راحت تر ميشد...

از اريا بگم جداي اين حرفاش ما ديگه يه مرد كوچولو تو خونه داريم...واقعا مثل يه ادم بزرگهتعجبما كه هميشه اينطوري هستيم...همه چي رو خوب درك ميكنه..از احساسات و خاطره هاش ميگه ..تو همه كاري هم ميخواد دخالت كنه..اين يكي ديگه بيشتر مواقع دردسرساز ميشه...

ديروز رفته بوديم سه تايي عطر بخريم ..فروشنده تستر عطرها رو يكي يكي ميداد دستمون ..به ترتيب بابا ..اريا و من بو ميكرديم ..نو بتي بووووووود ديگه ..تازه به فروشنده ميگه مهندس من بو نكردمخندونک

كلا يه بچه اي هست كه به همه چي كار داره..گیج

و الان كه تو ابان ماه هستيم اومدم پست بزارم كه چشمم به اين خورد خيييييلي برام جالب بود ...واقعا چقدر زندگي و شرايط تغيير ميكنه...

و حالا الان:

اول از همه 5 ابان تولد گل پسر بود جشن

عزيز دلم ارياي گل من تولدت مبارك عسلم بغل

البته بر خلاف وبلاگ كه خبري از تولد نبود اريا امسال دو بار شمع تولد فوت كرد..يه بارش خونه ماماني با عمه و پارسا و دريا جون و يه بار هم توي مهدش.راضی

اريا ي مامان اميدوارم هميشه تنت سالم باشه و هر روزت پر از موفقيتهاي بزرگ و شگفت انگيز

خب بريم ادامه پست بالا...

گل پسرو از اول مهر گذاشتم مهد ...روزاي اول خودم چند ساعتي ميموندم پيشش و ديرتر ميرفتم سر كار...تا خودم بودم خوب بود ولي بعدش شروع به گريه و داد و بيداد ..ديگه بيشتر نميتونستم از كارم بزنم و بعد يك هفته ديگه مجبور بودم از صبح بزارمش و برم ...ديگه هر روز گريه و نق نق از همون كله صبح تا خط و نشون اخر شب كه فردا نميرم مهد گریه

قبلا خونده بودم كه براي عادت كردن به چيزي فقط بيست و يك روز وقت لازمه و خيلي عجيب كه بعد از بيست روز اريا ديگه موقع مهد رفتن اصلا گريه نميكرد..تعجب

و حالا پلان اخر ...

صبحها هميشه خودم ميبرمش مهد و بابايي ظهر ميره دنبالش.صبح همينكه از تقاطع ميپيچيم توي كوچه اريا خودش بدو بدو ميره طرف مهدش...به هر بچه اي كه ميبينه سلام ميكنه و ميگه چطوري؟بعد به من ميگه كه مامان اين دوستمه...

يه روز گل پسر مريض شده بود و شبش خيلي حالش بد بود و من تصميم گرفتم فردا سر كار نرم و با اريا بريم دكتر و اريا صبحش بيشتر استراحت كنه ...صبحش سر ساعت هميشگي از خواب بيدار شد و گريه كه من ميخوام برم مهد..من اولش گفتم كه مريضي و امروز نميري كه ديدم فايده نداره ديگه براي همين گفتم صبح اقاي قائمي(مدير مهد طه)زنگ زده و گفته چون برقمون قطع شده امروز مهد تعطيلهشاکی

ديگه خلاصه كه ماجرا 360 درجه زير و رو شده و خدا رو شكر همه چي مرتبه..

كلي هم شعر ياد گرفته و كاردستي ...و صحبت كردنش عالي شده...اعتماد به نفسش هم خيلي خوبه...

البته بديهايي هم هست كه مثل مريض شدن زياد يا اينكه بعضي روزا ظهر با خش و رد ناخن روي صورت برميگرده خونه غمگینولي در كل خوبه ..

حالا پلان بعدي.

مامان بريم حموم ...من:نه الان نميشه ..چرا بريم ببين چقدر ميكروب رو تنته اگه برن تو شكمت دلت درد ميگيره ..پس بايد بريم حموم بشورمشون برات ..منتعجب

شب موقع خوابيدن ...مامان شعر لالايي رو بخون ...من: گلدون خوابيد مثل هميشه ...مامان گلدون هم ميخوابه ...من :بله همه ميخوابن...ووووو قورباغه ساكت خوابيده بيشه....مامان بيشه كجاست ؟من:بيشه همون جنگله جايي كه يه عالمه درخت و حيوون باهمديگه هستن ..قورباغه هم تو جنگله ؟ قورباغه هم خوابيده الان؟بله همه ي حيوونا و درختا الان خوابيدن ...   من: لالالالايي  مامان يواش تر بخون درختا خوابيدن. من:شاکیخندونک

خ اينم تا اينجاي ماجرا ..

برم بخوابم ديگه ...سعي ميكنم ايندفه زودتر بيامزیبا

8 ابان 93

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)