آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

اریا عسلی

1390/11/15 17:16
نویسنده : مامان و بابا
305 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ابنبات عسلی مامانقلب

عزیزم الان که دارم مینویسم شنبه 15 بهمن 90 هست و معلوم نیست که کی بتونم این پست و تموم کنم چون شما که الان تو ننوت لالا کردی هراز چند دقیقه یک بار یه جیغای بلندی میکشی با گریه ولی تا میام تکونت میدم دوباره اروم میشی ومیخوابیناراحتنمیدونم چیت میشه یه هوووومتفکر

عسلم این روزا سخت سر تو شلوغه چون وحشتناک مشغول دست خوردن هستی و خیلی سعی داری دستتو تا مچ بکنی تو دهنت ولی خب نمیشه چون جا نمیشه دستتنیشخند و بیشتر از قبل دمر میشی و بعدش که خسته میشی میگی ااااااه اااااه (دقیقا دو بار با کسره)یعنی منو برگردون ...بعضی وقتا هم میزارمت تو روروءکت که خیلی دوست داری با اینکه بازم زود خسته میشی و اصلا نمیدونم کار درستی هست تو این سن استفاده از روروءک یا نه....مژه

عزیز دلم توی وروجک بدجوری من و بابا رو عاشق خودت کردی .بابا که روزی چند بار از سر کار زنگ میزنه و حالت رو میپرسه .ظهراهم که وقتی میاد خونه اول با چشم همه ی خونه رو میگرده و اگه تو رو نبینه با نگرانی میگه کووووو بچم؟؟؟ که خیلی قیافش بامزه میشه ...منم که بدون تو هیچم ...تو همه ی برنامه هام و کارام فقط تو هستی اصلا منی وجود نداره...لبخند

عزیزم دیروز جمعه هم که کلا همش بیرون بودیم و خیلی خوش گذشت...اولش که ظهر خونه ی مامان من بودیم که بابایی یه جوجه کباب خوشمزه ی ذغالی بهمون داد دستش درد نکنه(جای همه ی خاله ها و عموهایی که میخونن خالینیشخند)بعداز ظهر هم رفتیم خارج شهر جایی که بهش میگن کلاته ولی یه کم که رفتیم بالاتر کولاک شد و برف اومد تو جاده و خلاصه لیز لیز بازاری بود که مجبور شدیم برگردیم ...برناممون این بود که با تو پیاده شیم و عکسی بگیریم تو گردنه ها که نشد وحشتناک کولاک میزد تو صورتمون...شبش هم که رفتیم خونه عمه ریحانه دیدن مامانی (بابا)چون بنده خدا پاشون بدجوری گرفته و یه چند روزی تو خونه افتاده بودن وبرای اینکه تنها نباشن رفتن خونه ی عمه ریحانه...

وراستی چون عمه جونت فردا میرن تهران مامانی احتمالا یه چند روزی میان پیش ما...لبخند

من فعلا میرم ولی با عکسای تازه برمیگردم...

از طرف مامانی که واسه پسر نازش میمیرهماچماچقلببغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

الهه
15 بهمن 90 17:49
سلام عزيزم مرسي كه بهم سر زدي بازم بيا.در ضمن ني ني كوچولوت خيلي نازه
نرگسی
15 بهمن 90 19:37
سلام عزیزم.پسر نازی دارین خدا براتون حفظش کنه.راستی آخرم عکسای اتاق آریاجونو نذاشتیا !!


سلام گلم.چرا قبلا بوده حالا دوباره چک میکنم...مرسی که اومدین


مامان ترنم کوچولو
16 بهمن 90 8:51
همیشه به مهمونی و تفریح.ممنون به ما سر زدی مامانی
مامان ارمیا
17 بهمن 90 12:30
الهی.عزیزم ایشالله گلت همیشه شاداب و با طراوت باشه.
شیطنت کنه اساسی.


ایشالله ....مرسی
مامان کیان
18 بهمن 90 19:21
سلام مامانی.آریا جون خوبه؟ مامانی فکر میکنم خیلی زوده واسه روروک!!!به مهره ها ی کمر پسرمون فشار میاداااا


سلام . آره عزیزم خدا رو شکر

درست میگین ولی زیاد نمیزارمش . خودشم تا خسته میشه یه جیغ کوچولو میکشه که زود برش میدارم .
کیان جون رو ببوس
مامانه کیانا
21 بهمن 90 15:02
سلام ببخشید من چون شکلات دوست دارم میگم آبنات شکلاتی خاله دلمون واستون خیلی تنگیده زودتر بیاین ببینیمتون راستی من فکر میکنم واسه روروک زود باشه فکر کنم رو کمرش فشار میاد البته ببخشید دخالت میکنم از طرف من محکم محکم ببوسش


سلام
آره . منم فکرشو میکردم ولی پسر من داره همه چیزو جهشی رد میکنه . یه چیزه دیگه هم هست که خیلی خیلی جالبه ولی تا قطعی نشه نمیشه حرفشو زد . کیا جونو ببوس .
سمیه مامان ارمیا
24 بهمن 90 11:58
مامانی عکسای آریا جون خاله رو هم بذار ببینیم نی نی مون چه قدی شده.


چشم ...میزارم حتما بازم...