آریا در سال جدید
سلام پسر مامان
چند وقتیه که شدید علاقه به لباس عوض کردن داری روزی 20 تا 30 بار لباس عوض کردن و کم گفتم...یه تایم زیادی هم اون وسطا لخت میگردی تا یاداوری کنم که لباستو بپوش..پس دیگه خدارو شکر لباس و کفشتو خودت میتونی بپوشی...
یه بساطی هم سر بیرون رفتن داریم که این لباس و نمیخوام ..اونو میخوام..
به منم گیر میدی که مانتو قرمزتو بپوش ..کفش قرمزتو بپوش
شدیدا به من وابسته شدی ..قبلا با دایی ها پارک و بیرون میرفتی ولی الان هم میخوای بری هم میگی مامانم بیاد...اگر هم یه وقتی تنها بری وسط راه برمیگردی که برم مامانم...منم اگه یه وقت دزدکی برم بیرون که دیگه هیچی..نمیدونم دارم به مهد رفتنت فکر میکنم شاید که زودتر مستقل بشی..از طرفی هم میگم که زوده
دیگه اینو نمیخوام اونو میخوام حتی به مدل لیوان .بشقاب .کارتون و....میرسه.
مدام هم کلمه ی سر زبونت اینه که مامان بابا بیا بازی کنیم...یعنی اینقدر که این چند وقت بازی کردم تو کل بچگی خودم نکردم چون کلا من بچه ی ارومی بودم و اسباب بازی هم دوست نداشتم..
پس این وروجک به باباش رفته..مامانی همیشه از شیطونیای بابایی تعریف میکننآریای خستگی ناپذیر هم شدیدا علاقه به بازی داره..
مثلا دیروز بعدازظهر که از خواب پاشده ..کارتون نیگا کرده عصرونه خورده..یک ساعتی با سه چرخش بردمش تو کوچه بازی کرده و با بچه ها ...اومدیم خونه بردمش حموم ..یک ساعتی هم تو وانش اب بازی کرده ...بعدهم که بابایی اومده .به بابا ش گفته که بیا منو بخور و فزار کرده ...بعد سرسره بازی خواسته که بابا براش با میز و مبل درست میکنه همزمان با سرسره بازی تفنگ بازیم کرده با باباش و میگه بابا کشتمت ..بعد باباش میفته زمین..بعضی وقتا هم میگه من مردم (مامانت بمیره)و خودش و میندازه زمین البته جلو خندشو نمیتونه بگیره...
خلاصه شده 12 شب ..ولی هنوزم میخواسته بازی کنه و به زور و با گریه خوابیده
یعنی وقتی خوابیدی منبابا
ایشالله که همیشه همینقدر شاد و پر انرژی باشی عزیز دلم ....
من فعلا برم کار دارم ..خییلی دوست داریم من و بابایی بووووس