بهمن 92
سلام سلام..عزیز مامان..
این روزا پسرم ببعی شده ...چار دست و پا روی زمین راه میره و میگه من ببعیم ..میخورمت..به این سادگیا هم حاضر نیست از تو نقشش بیرون بیاد...بعد مثل یه بچه شیر میاد و کلی میخورتت مثلا..خیلی خوبم قوانین بازی رو بلده و اصلا دندون نمیگیره
روزی صد بار هم به خاطر حرفای زشتی که میزنی میگی مامان خواهش میکنم ببخشید..دوست دارم ...ولی فقط یک دقیقه ست و دوباره حرفای زشتت و تکرار میکنی...دیگه موندم برای این چه برخوردی باهات بکنم
چند روز پیش با آتاس (خاله اتنا)رفته بودیم بازار یه کمی که راه میومدی اویزون پاهامون میشدی و میگفتی خسته شدم...بغل کن...میگفتیم نمیتونیم کمرمون درد گرفته...بعد تو میگفتی مامانمی خواهش میکنم بغل کن وقتی هم که بغل میشدی میگفتی مواظب باش ...سر نخوری زمین نخوری دقیقا همون حرفایی که تو برف و یخ بهش میزدیم که سر نخوری و اینا....
وقتی هم بابا بهت میگه مامانت مامان منه دیگه خودتو میندازی بغلم و بوس میدی و میگی نه مامانمی ...مامان منه...و برعکس من میگم بابای منه باز میری بغل بابا..میگی بابای منه...
دیروز با بابا رفته بودین مغازه ...بابا یه کار کوچیک داشته و میخواسته بیاد در و ببنده ولی تو بیرون نمیومدی و بهش میگفتی برو گوشی رو درست کنبعد همه ی کاغذارو از تو کارتخوان کشیدی و رفتی انداختی سطل اشغال ...همه ی صندلیا رو هم جا به جا کرده بودی ..کلی ترکونده بودی ...اخر سر هم بابا با وعده ی شیر کوکو (کاکائو)که خیلی دوست داری کشیدت بیرون..
یه درگیری که من و تو با هم پیدا کردیم سر موبایل منه...وقتی مثلا میخوای پیداش کنی میگی گوشی من کجاست...بعد من میگم گوشی منه گوشیه مامانه..تو میگی نه گوشیه آریاست.اخه بچه من چجوری بهت بفهمونم که گوشیه منهوقتی هم گوشی دستته اس که میاد میاری گوشی و و میگه اسس اومد...
دیگه از بازیای واقعی رو اوردی به تخیلی ...عاشق این هستی که مثلا از من پول بگیری و بری از سوپر خرید کنی ..میای میگی خرید کردم...چی خریدی ..شیر کوکو..بعدش باید الکی سر بکشیم مثلا...بعضی وقتا هم با موتور میری و بابی رو هم با خودت میبری..بهش میگی مواظب باش...نیفتی...
صبح که بیدار میشی موقعیت مکانی و زمانی همه ی جد و ابادت و میپرسی و ول کن ماجرا هم نیستی..مثلا بابا کجاست...چیکار میکنه..ارمین کجاست ..پارسا دریا چیکار میکنن..
دیشب هم عروسی رفتیم...(مهدیس دختر عمه)اصلا نزاشتی من یکم بتر کونم مثل چسبونک چسبیده بودی و دستمو میکشیدی که نرقصخودتم خیلی قشنگ و با نمک میرقصی هر چی گفتم تو هم برقص مثل نی نی ها که دارن میرقصن ..بیفایده بود
خب من دیگه برم ...داری خرابکاری میکنی ...همه یبیسکوییتا رو ریختی تو چایی ..از انگشت هم به جای قاشق استفاده میکنی ..بهت میگم چیکار میکنی ..میگی سوپ پختم ..دارم هم میزنم