دیماه 92
سلام نفسم...
خیلی وقت شد اپ نکردن وبلاگواقعا شه مامان تنبلی شدم..
تو این مدت که نبودیم آریای من خیلی بزرگ شده ....اقا شده ...شیرین زبونیش که دیگه نگو ...مهربونیش هم تو فامیل زبونزد شده...
ظهر بابا رفته خرید میگم بابایی نون یادت رفت ...آریا کلاهشو پوشیده میگه :می ام نون بخیم ..فدات بشم ..
هر روز میپرسه مامان الان روزه یا شبه؟ چون میخواد ببینه اگه شبه بره مهتابیا و چراغا رو روشن کنه یا اگه روزه چک کنه چراغی روشن نباشهبابا برقی
عاشق اشپزیه ...هر روز مواد غذایی مثل ماکایی یا برنج میگیره و اب و مثلا توش نمک و پلپل میریزه و سوپ و غذاها ی مختلف درست میکنه...
عاشق کارای فنیه ..یعنی اینقدر که به پیچ و باطری و انبردست علاقه داره یک درصد خودشو با توپ سرگرم نمیکنه...
موتورشم مرتب بنزین تموم میکنه و با تلفن زنگ میزنه پارسا ..میگه بنزین تموم شده ..بنزین بخر بیار ...کار ندایی ..خدافظ..
یک عالمه شعر هم بلده ...عروسک قشنگ من ...ای زنبور طلایی...بارون میاد....لالایی...شعری که خیلی خیلی دوست داری اینه....
اتل متل کلاغه
کلاغه توی باغه
کلاغه غار غار میکنه
مورچه رو بیدار میکنه
مورچه میره کار میکنه
دونه هارو بار میکنه
تو لونه انبار میکنه
شبا هم که میخوابیم قصه میخواد ...اگه برخورد نکنیم تا صبح میگه قصه بگو...
اهااااااا جمله معروف::بابا بغغغل تن ...بابا بغغغل تن ...مامان بغغغل تن ...البته مامان کمتر ...دیگه به همه التماس دعای بغل کن داری..
واااااای از حرف زدنت چی بگم...دیگه همه چی میگی...پنکه میچرخه...لباسشویی لباسارو میشویه ...نمیتونم ...نمیشه ...انداختم اینجا...برداشتم..امدم...جیش دارم....شوشویات (شکلات)میخوام..شیر کوکو(کاکائو)....جارو میکشم ..تمیز میکنم...بارون میاد...فندک بیار شمع روشن کن...بیرون نرو سرده...گوشی شارژ نداره ..دیگه از هر موضوعی یه چیزی گفتم که معلوم بشه چقدر تو حرف زدن پیشرفت کردی...
با همه ی گوشی ها مخصوصا لمسی هم میتونی عکس و فیلم و بازی بیاری برای خودت و کلا تو زمینه تکنولوژی خود کفا هستی
دیگه بگم که از وقتی که شی شی نمیخوری خیلی لاغر شدی ..البته خب قد هم کشیدی ولی وزنت کمتر شده ...ولی اشتهات خوبه خدا رو شکر ..غذاهای مورد علاقه:سیب زمینی سرخ کرده ...ماکارونی..کباب کوبیده ...کتلت و کوکو...قورمه سبزی...تخم مرغ همه جورش...
دیگه عاشق کارتن بابی یا همون باب اسفنجی هستی ...تام و جری هم دوست داری ...
شبا که میخوابی میگم اریا من دوست دارم ..تو میگی دوست دایییی؟ من میگم عاشقتم...تو میگی عاشگی؟؟
راستی دایی امیر هم یک ماهیه رفته سربازی ...دوره ی اموزشیش کرج افتاده...چند روزی اومده مرخصی ...طفلکی خیلی بهش سخت میگذره ..ولی معلومه که کم کم داره مرد میشه و رفتارش از زمین تا اسمون عوض شده...
دیگه من برم ...معلوم نیست داری رو پشت بابا چیکار میکنی که صدای بابات و در اوردی و بابا میگه ...آریاااااا اخ پشتم
دوست دارم عزیز تر از جونم