خدایا
سلام پسرم
شب جمعه ساعت 1 نصفه شب از مشهد رسیدیم
صبح پنج شنبه از ساعت 8 صبح رفتم کلاس ظهرم استراحت نکردم
ساعت 8.30 شب اومدم دنبالتون خونه خاله آتنا . همونجا بود که مامانت گفت علیرضا آریا باز تب کرده بهش استامینوفون دادم راه افتادیم خیلی خسته بودم یه نیم ساعتی مامانت نشست پشت فرمون تا من استراحت کنم بعدشم دیدم اون طفلکی از من خسته تره جامو عوض کردم خودم نشستم
به خونه که رسیدیم و یه چایی درست کردیم و خوردیم همین که اومدیم بخوابیم پاشدی نشستی شروع کردی به بالا آوردن منو مامانت هاج و واج مونده بودیم دست کردم به پیشونیت داشتی تو تب میسوختی
الهی بابات بمیره
یه کمی با هم بازی کردیم و مامان دوباره بهت استامینوفون داد تو هم بیدار بودی شد ساعت 3.30
دیدیم نه بابا این تب خیال پایین اومدن نداره دوست نداشتم ببرمت بیمارستان چون میدونستم حتما اون نادونا سریع بستریت میکنن
زنگ زدم نصفه شبی به بابایی
یه سری دارو سفرش کرد رفتم از داروخونه گرفتم و تا اومیدم خونه و تو دارهاتو خوردی شد ساعت 5.30 صبح دقیقا 1.30 با هم خوابیدیم همش پا میشدی و غر میزدی یا بالا میاوردی
فکرشو بکن منو مامان خوش خواب تو تو 48 ساعت قبل فقط 1.30 خوابیده بودیم
بخدا داشتیم هلاک میشدیم ولی یه چیز بود که سر پا نگهمون میداشت و اونم نگرانی بود که همه بهمون گفته بودن خیلی مواظب تب بچه باشید . فکر کنم ساعت 10 صبح دوباره خوابیدی تا 12 که رفتیم خونه مامانی نهار و جفتمون ولو شدیم و پستمون رو به عمه ریحانه و مامانی تحویل دادیم
بقیش رو مامانی میاد تعریف میکنه .
الان که وارد دوشنبه شدیم هنوز خوب نشدی و معدت هر چیزی رو به جز مایعات رقیق شده پس میزنه
روزی سه بار ا س ه ا ل هستی و چی بگم ؟
امشب داشتم نیگات میکردم دلم ریخت پایین خیلی لاغر شدی
خدایا خداوندا میدونم مریضی پسرم چیز مهمی نیست و بزودی خوب میشه ولی میخوام دعا کنم برای اون بچه هایی که پدر و مادراشون هر روز منتظر یه معجزن
خدایا به بزرگیت قسمت میدم به مهربونیت قسمت میدم رحم کن خدای من
دل همشونو شاد کن .
نمیتونم حتی یه لحظه خودمو بزارم جای اونا
خدایا به همه ما رحم کن .
از همه دوستای مامانی میخوام یه آمین بگن
و از همشون عذر خواهی میکنم که به خاطر کلاسهای من و حالا هم که مریضی پسرم
همسر نازنینم کمتر سر میزنه و نمیتونه جوابشونو بده .
التماس دعا
علیرضا
24 مهر ماه 91