ما برگشتیم خونه
سلام پسر نازنازی مامان
امروز شنبه 15 مهر 91 بود که دیگه الان نیمه های شبه تقریبا و عزیز دل مامان لا لا کرده ...
واااااااااای چقدر زیاد شد ...فکر کنم 10 روز شد که نبودیم...البته بابا جونت 5 شنبه هفته پیش اومد خونه و دوباره دوشنبه شب برگشت پیش ما...ما هم خونه خاله اتنا بودیم ...دو روز بعد از اینکه ما رفتیم مامانی و دایی امیرت هم اومدن پیشمون ..
و اما اتفاقای این چند روز:
جمعه 7 مهر رفتیم مراسم عقدی ریحانه دخترعمو که توی باشگاه بود و خیلی خوش گذشت ...
یک شنبه یه اتفاق بدی افتاد و اونم سرماخوردگی شما بود...الاهی بمیرم دو شب تا صبح تب داشتی خیلی زیاد و اصلا قطره استامینوفن هم جواب نمیداد و مجبور شدیم از شیافش برات استفاده کنیم ..خیلی گریه کردی...ولی خدا رو شکر بعد از 4 روز حالت بهتر شد و اصلا به انتی بیوتیک نکشید..چون دکتر گفت بعد 4 روز اگه خوب نشدی شروع کنم به استفاده برات..این عکسای مریضیته ...الهی مامان فدات شه ...
اینجا خیلی واضحه که اصلا حال نداری بچم...
سه شنبه هم 11 مهر تولد من بود که بابا جون مهربون دوشنبه شبش اومد با یه کیک بزرگ ...به من نگفته بود ولی که میاد...من خیلی خوشحال شدم ...کادوی تولدم رو هم خشکه حساب کرد منم فرداش رفتم خرید وااااااااااااااااای تولدم مبارک...الان دیگه 26 سالم شده...
این روزا هم که شما دیگه تقربا سعی میکنی بدو بدو کنی ...دیگه پاهای کوچولوت نمیلرزن وقتی راه میری ...و دیگه نیاز نداری که دست به جایی بگیری برای بلند شدن و خودت هر وقت اراده کنی بلند میشی...واااااااااای پسرم دیگه واقعا راه میره...الهی فدای راه رفتنت بشم قشنگم...
تازگیا خیلی تقلید میکنی کارا رو و کافیه یه کاری و جلوت انجام بدیم تا فورا تکرار کنی...البته به سبک خودت...مثلا پاهاتو میزاری رو دمپاییها و جورابات و منتظری که خودشون برن تو پاهات ...
اینم یکی دیگه از کاراته ...
باور کن مامانی کابینتای اشپزخونه رو روزی 10 بار میریزی بیرون و من جمع میکنم
وقتی هم دارم کار میکنم همش تو دست و پامی و با اون قیافه ی کوچولوت داری اون وسطا میلولی
وقتی هم بغل همراه با راه رفتن میخوای ادم و هل میدی به طرف بالا که یعنی بلند شو...
عاشقتم عزیزم...راستی به من میگی دیدو ووو...هر وقت دستم خوراکیه خیلی با مزه میگی دیدو بده یعنی ارزو بده...به بابا هم میگی علی ..عججججب شما کلا راحت باش ...البته بعضی وقتا هم ماما و بابا میگی خداییش...راستی یه حرف زشت هم از یه نفری که اسمشو نمیارم یاد گرفتی ...تتاپت..معنی این کلمه برداشت ازاد هست برای دوستان
و در اخر عکس...
جیگر مامان درسته که مریضیت خدا رو شکر بهتر شده ولی هنوز ابریزش بینی داری و هر وقت میخوابی و شیر میخوری بد نفس میکشی گلم...ایشالله که زود زود خوب بشی عزیزم...دوست دارم....بای
تذکر:همه ی این عکسها خونه ی دانشجویی خاله اتنا گرفته شده بود گفتم واسه یادگاری