امروز 18 شهریور 91 و ده و نیم ماهگی نفس مامان
سلام پسر جوجویی
خوفی مامانی
الان که لالا کردی و خدا رو شکر حالتم خوبه
ماشالله عزیزم از شیطونیات هر چی بگم کم گفتممخصوصا روزایی که با هم خونه ایم تا شب دیگه....
امشب بابا که اومد خونه اینجوری شد تا اشپزخونه رو دید همیشه سعی میکنم جمع کنم شلوغیات و ولی امشب داشتم کیک میپختم با اعمال شاقه واسه همین بعدش در بست در خدمتتون بودیم...
تازه ظرفای کیک رو هم که میشستم فقط از پام اویزون بودی و غر میزدی و پام و دندون میگرفتی
راستی این روزا بابا جونت رو هم خیلی دندون میگیری و هر دقیقه یک بار جیغش میره رو هوا طفلک مخصوصا صبحها که زودتر بیدار میشی با دندون میری صبح بخیر میگی....عججججججججججججججب
الهی قربون دندونااااات عزیز دلم
اهااااااااااا داشتم از امروز بعد از ظهر میگفتم بعدش که کیک گذاشتیم تو فر رفتیم با هم تو اتاقت و من نمایش عروسکی انجام دادم ولی تو همش تو کارم دخالت میکردی و عروسکا رو تنبیه میکردی...
همینجوری وسطای بازی شامت رو هم دادم...
بعدش آریا جونم یه دور با همه مثل بابا و مامانی ااااا و خاله و ....الو کرد....بله الو کرد چون پسرم یه هفته ست که یاد گرفته الو کنه و از کنترل و لنگه کفش و برس به عنوان تلفن استفاده میکنه...البته خودش تلفن داره ولی بعضی وقتا عجله داره وقت نمیکنه بره برش داره
بعدش رفتیم دوباره تو پذیرایی و ماشین بازی کردیم و همه ی عروسکارو به ترتیب سوار ماشین کردیم و بردیم پیک نیکشعر خوندم برات و تو دس دسی و نی نای کردی برام
بعد کیک اماده و سرد شده بود جای دوستان خالی آریا جونم یک برش کیک زد بر بدن (نووووش جونت عزیزم که دوست داشتی)
بعد رفتیم پتو بازی و یه عالمه دالی کردیم به هم و تو کم کم خوابت گرفت شده بود ساعت 9.5 ..
واسه همین بهت شیر دادم و خودت دیگه خوابت بردالهی فدات بشم که تو خواب مثل فرشته هایی و مامان خسته خیلی زود دلش برات تنگ میشه و دوست داره بیدارت کنه تا بازم براش شیطونی کنی
بعدش که خوابیدی من اینجوری شدم و بعدش بابا جونت هم اومد ...و باز مثل هر شب اومد یه هاااااااالمه بوست کرد و قربون صدقه ت رفت...اخی بابایی هر شب که میاد خونه تو خوابی جز شبایی که خونه نیستیم...
این بود از انشای تابستان خود را چگونه گذراندید
ااااااااااااااااخی یادش بخیر مدرسه ها هم داره کم کم باز میشه ...خیلی واقعا یادش به خیر ...دلم خیلی تنگ شده برای مدرسه رفتن...چقدر دلم گرفت ...من میخوام برم مردسه...
راستی الهی قربونت برم شکلات من امروز کولاک کردی از بس بهم گفتی ما ما...ما ما...الهی فدات شم...
راستی این هفته نرفتیم مش ایشالله هفته دیگه میریم...
دیشب هم مامانی (بابا)که تازه از بجنورد اومده بودن یک هواپیما ی خوشمل به عنوان سوغاتی بهت هدیه دادن..دستشون درد نکنه..ایشالله تو پست بعدی عکسش و با عکس کفشات میزارم....
خیلی دوست دارم مامانی من ...عشقمی....فعلا بااااااااااای
این گل همیشه خندان مامانه...الهی مامان قربون خنده هات...
چ
آریا در حال دس دسی هیجانی...