تولد هشت ماهگی
سلام همه ی زندگی مامان
امروز تولد هشت ماهگیته عزیزم...هشت ماه از روزی که من خوش بخت ترین ادم دنیا شدم میگذره...
واااااااااااای که چه زود داره میگذره...
من از بزرگ کردن تو و کنار تو بودن اینقدر سرمستم که اصلا متوجه زمان نمیشم...
پسرم پارسال این موقع تو توی شکمم بودی و با دست و پاهای کوچولو و قشنگت بهم لگد میزدی و من از خوشحالی و سر ذوق یواشکی گریه میکردم...
الانم که پیشمی از این که داری بزرگ میشی و خودت و لوس میکنی و کارای جدید یاد میگیری بازم یواشکی از خوشحالی گریم میگیره...
واااااااااااای که چه حسیه مادر بودن اصلا نمیشه توصیفش کرد...
خدایا از اینکه من و لایق نگهداری از این فرشته ناز و پاک دونستی ازت ممنونم ...خیلیییییییی زیاد...
خداجونم به همه ی اونایی که دوست دارن نی نی داشته باشن این حس اسمونی رو بچشون...
الهی امین
عزیزم صبح شما با بابایی رفتی خونه ی مامانم تا من یه کم به کارای حسابداریم برسم و الان من از دوریت دارم میمیرم...الان زنگ زدم و مامانی گوشی و گرفت و من باهات حرف زدم ...تو هم یه عالمه گفتی ا ت و د د aate v dede و باز من هزار بار برات مردم و زنده شدم
خیلی دلم برات تنگ شده و برای دیدن و بوییدنت لحظه شماری میکنم
میخوام بدونی که من عاشقتم عزیزم و اگه هزار بار دیگه به دنیا بیام بازم میخوام در کنار تو و بابات زندگی کنم...
عزیزم این روزا وقتی خونه ایم که شما دوست داری مدام با خودم باشی و اگه فاصلمون مثلا بشه سه قدم بدو بدو 4 دست و پا میکنی و با یه جور نفس نفس خودتو لوس میکنی ومیای بغلم...و عاشق اینی که من مثلا بشینم و تو بری 2 دقیقه بازی کنی و باز مثلا انگار که من و یه سال که ندیدی دوباره من و پیدا میکنی و میای بغلم...عزیزم عاشق همه ی اینکاراتم...
جدیدا هم که یاد گرفتی تمام بالشت و پشتی هایی که در طرح ایمن سازی استفاده کردیم و از گوشه با دستت میگیری و میندازیشون زمین و میری بالاشون بازی میکنی ولی همش باید مواظبت باشم چون مفهوم عمق و فاصله رو نمیدونی و ممکنه خودتو پرت کنی پایین
یه اخلاقی هم که داری اینه که وقتی اسباب بازیات برای چند روز میبینیشون دیگه اصلا محلشون نمیزاری و دنبال پیدا کردن یه چیز جدید راه میفتی تو خونه و به هر جایی سر میکشی و متاسفانه هر چیزی و که پیدا میکنی میکنی تو دهنت ...برای همین منم همشون و تا اطلاع ثانوی جمع کردم و فقط از این به بعد روزی دو تا شو بهت نشون میدمااااااهکی زرنگی ولی من مامانتم
وعاشق بازی کردن با سیم و دستمال کاغذی و ...اینا هستی .مثلا اگه من شلوارم بند داشته باشه ممکنه نیم تا یه ساعت همینطوری هی بکشیش و بکنی تو دهنت و باهاش بازی کنی...
من دیگه میرم ..زودتر بیا دیگه عزیزم ...منتظرتم
راستی دیشبم تا شماره ی سه خودت وایستادی من که خیلی ذوق مرگ شدم...خودتم خوشت اومد چون بعدش خندیدی...
الهی مامانت فدای خنده هات
هشت ماهگیت مبارک خوشکل مامان