4 ماهگی اریاجونی
سلام گل پسری
ماهگرد ٤ ماهگیت مبارک باشه عزیزم...بزار بوست کنم
به به خیلی چسبید
عزیزم روز شنبه با بابا و مامانی منیژه رفتیم واکسنتو زدیم .این دفعه فقط رو یه پات بود ...الهی بمیرم برات وقتی داشتن واکسن و میزدن داشتی برای بابا میخندیدی ولی همین سوزنش فرو رفت یه دفعه از گریه سیاه شدی ...بعدش هم که تا دیشب خونه ی مامانی بودیم تا اگه تب کردی مامانی کمکمون کنه...بعداز ظهرش دیگه درد پات زیاد شده بود و با گریه میجیغیدی و اصلا ساکت نمیشدی..نصف شب هم که میخواستم بهت شیر بدم دیدم یه کم داغ شدی پس استامینوفنتو دادم و با مامانی با دستمال خیس ولرم یه کم دست و پا و صورتتو مرطوب کردیم که خدا رو شکر تبت اومد پایین و خواییدی...اخه تب که داشتی نمیتونستی بخوابی و نفست تند تند شده بود و همش بیتابی میکردی ...بمیرم برات ولی گریه نکردی...
ولی دیروز بعداز ظهر دیگه حالت بهتر شد
پسر مامان من احتمالا از فردا صبح میرم سر کار...البته امروز ازمایشی میرم برای اشنایی با محیط کار تا ببینم چی پیش میاد...حسابداری یه کارخونه ست و ساعت کاریش از ٧ تا ٢ بعداز ظهر هست...باور کن خیلی تصمیم سختی بود برام...اونم به خاطر تو .همه ی نگرانیم تویی..البته از یه بابت که پیش مامانمی خیالم راحته چون اون از من بهتر ازت مراقبت میکنه...ولی همین بردن و اوردنت پیش مامانمه که کار و سخت میکنه..میدونی چون این رشته ی کوفتیه من اگه سابقه ی کار نداشته باشی اصلا بدرد نمیخوره و منم بالاخره باید از یه جا شروع کنم...
ولی باور کن مامانی اگه ببینم حتی یه ذره اذیت میشی قیدشو میزنم
راستی عسلی مرسی که الان لالا کردی تا من بتونم یه خورده کارامو بکنم و بعدشم این پست و بزارم برات...خیلیییییییییییییییییییییی عشق منی
فعلا ...برمیگردم با عکس ...
٨/ اسفند/ ٩٠