امروز 2 اسفند 90
سلام موشموشکی من
الان ساعت ١ شب دوشنبه که نه دیگه رفتیم تو سه شنبه ٢ اسفند هست..تو از ساعت ١١ لالا کردی ولی دو بار تو خواب با گریه جیغیدی که بهت گریپ میکسچر دادم و دمر خوابوندمت که دیگه الان اروم شدی و خوابیدی...
عزیزم تو این روزا خیلی شیرین تر و شیطون شدی و رو زمین که هستی همش میخوای بغلتی و وقتی هم که تو بغل من و بابایی یه لحظه اروم نداری و همش وول میخوری.چند بار هم شده که غلت زدی و صورتت رو زمین کشیده شده و بعدش گریه کردی....مامانی من من و بابا عاشق شیطونیاتیم
از الان نگران شنبه هستم چون میخوام ببرمت واسه واکسن ٤ ماهگیت..عزیزم اگه مجبور نبودم نمیزاشتم واکسنت بزنن...الهی بمیرم برای گریه های بی حالی بعدش عزیز دلم...
هفته ای که گذشت خیلی برای من غم انگیز بود چون یاسمن دختر ٨ ساله ی یکی ازدوستام که با مامانش از خیابون رد میشدن با یه موتوری تصادف میکنن و یاسمن فوت میشه...و مامانش هم پاش خورد میشه که میبرنش بیماستان ..خلاصه بساط عمل و بستری..الهی بمیرم براش دخترش و دفن میکنن و تا روز سومش بهش چیزی نمیگن به خاطر شرایطش ...دیگه بقیش رو هم که میدونی..بعدشم میگن که دیگه ....حالا دلش خیلی تنگ شده برای یاسمنش..................................................................
فقط امیدوارم که خدا به همه ی مامانایی که پاره تنشون و از دست دادن صبر بده ..و از همه مهمتر همه ی بچه ها رو برای همیشه پیش مامان باباهاشون سالم نگه داره...الهی امین
خب دیگه پسرم منم میام پیشت الان که با هم لالا کنیم ...
مامان جونی خیلی خیلی دوست دارم