اریا خوافالووووو
سلام عزیز دلم
دیگه حالتو نمیپرسم بلکه میخوام از حال و احوالت برات بگم.الان لالا کردی و داری تو خواب میخندی .پسرم یکی دو هفته ست که خوابت خیلی خوب شده و از شب ساعت 12 تا 1.5 که میخوابی تا فردا ساعت 11 تا 1 خواب هستی و فقط برای شیر بیدار میشی...اونم چی زورت میاد چشاتو باز کنی ...همینطوری چشم بسته وول میخوری و غر میزنی تا بهت شیر بدم...الهی فدای غر زدنات شومبولی مامان
دیشبم که مامانی زحمت کشیدن و اومدن و شما رو بردن حموم.گلکم چون من هنوز میترسم شما رو حموم کنم مامانی که هفته ای یه بار شما رو میبرن من کمک میکنم و شما رو لباس میکنم البته بابا جونیت خیلی دوست داره شما رو حموم کنه ولی من نمیزارم (بابایی میگه حسودی میکنی که من اول ببرمش)
دیروز و پریروز هم خونه ی مامانی بودیم و بابا بزرگ من اومده بود پیشمون و شما بیدار شدی تا چشم باز کردی بابا بزرگ و دیدی و غریبی کردی .این اولین بار بود که با کسی غریبی میکنی معلومه دیگه بزرگ شدیا!!!خیلی بامزه بودی چند ثانیه لبات لرزید وبعدش زدی زیر گریه
و اما ماجرای روز مهمونی:مهمونی ما از ساعت 8.5 تا10 روز جمعه تو رستوران نورانی برگزار شد.سعی کردیم خیلی شلوغ پولوغ نباشه .فقط110 تا مهمون داشتیم به اضافه ی 40 تا غذا برای یه موسسه خیریه بنام الغدیر(ریانشه چون اینجا کسی ما رو نمیشناسه مینویسم)خلاصه همه ی اقوام نزدیک بودن و خیلی خوش گذشت .شما هم که از اول مراسم حسابی ابرو داری کردی و پسر ساکت و خوبی بودی و یه قسمتی هم که خوابیدی...ولییییییییییی اخرای مهمونی بود که دیگه از این همه سر وصدا کلافه شده بودی و گریه میکردی ولی دیگه اخر شب که رسیدیم خونه اروم شدی...
حالا یه کم از اسباب بازیهایی که الان دوسشون داری برات میگم :2 تا اویز موزیکال و چند تا جغجغه به شکل پرنده و خرچنگ و ادم و چند تا عروسک تاتی بوقی.اینا رو خیلی دوست داری و وقتی بیداری و کیفت کوکه کلی باهاشون سرگرم میشی.و راستی چند تا کتاب مصور از پرنده ها و حیوانات هم هست که میگیرم جولوت خیلی نگاهشون میکنی و باهاشون حرف میزنی
خب دیگه من فعلا میرم ولی با عکسای جدید بر میگردم...مامانی یه عالمه بوس به شکل ماهت 29 دی 90