یک ماهگی اریا جون
سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون من و بابایی و اریا
ببخشید که اینقدر اپ کردن وبم طول کشید
یه سلام مخصوص و ویژه به پسر عزیزم اریا جون که بعدا قراره خاطراتشو بخونه.پسر عزیزم من و بابا از وقتی که تو پا به زندگیمون گذاشتی از خوشحالی سر از پا نمیشناسیم و روزی چند بار خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنیم.و واقعا بهترین هدیه خدا توی زندگی ما هستی
واییییییییییییییییی چقدر حرف برای گفتن دارم...خیلی وقته که میخوام بیام وبو اپ کنم ولی اصلا نمیشه یا پسری بیداره و نمیذاره و یا خوابه و من اینقدر خستم که اصلا حسش نیست و میرم از فرصت استفاده میکنم و میخوابم..الانم که 12.45 دقیقه جمعه شبه یه بار من اریا رو خوابوندم که بیام وب ولی بیدار شد و باباییش الان داره دوباره میخوابونش
توی پست قبلی گفتم که یه چند روزی میریم خونه مامانم .شنبه روز دهم رفتیم و تا پنجشنبه موندیم ولی شبش به اصرار شوهری که میگفت فردا جمعه ست و من خونم و با هم از بچه مراقبت میکنیم برگشتیم خونمون...داشتیم میرفتیم مامانم گفت که سختتون میشه به این زودی من میدونم که شنبه بر میگردین ولی ما گفتیم که نه ما میتونیم
خلاصه رفتن همان بود و شنبه که هیچ همون جمعه برگشتن همانچون اریا جون اصلا شب و نخوابید و فردا صبحشم نخوابید و ظهر ساعتای 12.5-1 بود که دیگه از زور خستگی و گریه کردن بیهوش شد بچممن و علیرضا که دیگه مونده بودیم چیکار کنیم
پس برگشتیم و یه هفته ی دیگه موندیم خونه ی مامانم و پنجشنبه دوباره شانسمون و امتحان کردیم ..ایندفعه دیگه چون یه کم کار بلد تر شده بودیم موفق شدیم و موندیم خونمون...
ولی خداییش صبحا دست تنها خیلی خسته میشم ...تا بعدازظهر که مامانم میاد و شیفت و تحویل میگیره تا من یه کم استراحت میکنم...شیفت باباییشم که ظهرها و شبها که از سر کار میاد شروع میشه ...طفلکی بابایی از همه بیشتر خسته میشه
ولی به نظر ما که که همه ی سختیاش خیلی شیرینه
اینم چند تا عکس جدید از اریا جونی ...فقط گول خواب بودنشو نخورین چون معمولا هر وقت خوابه من یاد عکس گرفتن میفتم
5.اذر.90