آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

یک ماهگی اریا جون

1390/9/5 1:52
نویسنده : مامان و بابا
391 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون من و بابایی و اریاقلب

ببخشید که اینقدر اپ کردن وبم طول کشیدسبز

یه سلام مخصوص و ویژه به پسر عزیزم اریا جون که بعدا قراره خاطراتشو بخونهماچ.پسر عزیزم من و بابا از وقتی که تو پا به زندگیمون گذاشتی از خوشحالی سر از پا نمیشناسیم و روزی چند بار خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنیم.و واقعا بهترین هدیه خدا توی زندگی ما هستیبغل

واییییییییییییییییی چقدر حرف برای گفتن دارم...خیلی وقته که میخوام بیام وبو اپ کنم ولی اصلا نمیشه یا پسری بیداره و نمیذاره و یا خوابه و من اینقدر خستم که اصلا حسش نیست و میرم از فرصت استفاده میکنم و میخوابمخمیازه..الانم که 12.45 دقیقه جمعه شبه یه بار من اریا رو خوابوندم که بیام وب ولی بیدار شد و باباییش الان داره دوباره میخوابونش خیال باطل

توی پست قبلی گفتم که یه چند روزی میریم خونه مامانم .شنبه روز دهم رفتیم و تا پنجشنبه موندیم ولی شبش به اصرار شوهری که میگفت فردا جمعه ست و من خونم و با هم از بچه مراقبت میکنیم برگشتیم خونمون...داشتیم میرفتیم مامانم گفت که سختتون میشه به این زودی من میدونم که شنبه بر میگردین ولی ما گفتیم که نه ما میتونیمنیشخند 

خلاصه رفتن همان بود و شنبه که هیچ همون جمعه برگشتن همانبازندهچون اریا جون اصلا شب و نخوابید و فردا صبحشم نخوابید و ظهر ساعتای 12.5-1 بود که دیگه از زور خستگی و گریه کردن بیهوش شد بچمگریهمن و علیرضا که دیگه مونده بودیم چیکار کنیمکلافه

پس برگشتیم و یه هفته ی دیگه موندیم خونه ی مامانم و پنجشنبه دوباره شانسمون و امتحان کردیم ..ایندفعه دیگه چون یه کم کار بلد تر شده بودیم موفق شدیم و موندیم خونمون...هورا

ولی خداییش صبحا دست تنها خیلی خسته میشم ...تا بعدازظهر که مامانم میاد و شیفت و تحویل میگیره تا من یه کم استراحت میکنم...شیفت باباییشم که ظهرها و شبها که از سر کار میاد شروع میشه ...طفلکی بابایی از همه بیشتر خسته میشه خنثی

ولی به نظر ما که که همه ی سختیاش خیلی شیرینهلبخند

اینم چند تا عکس جدید از اریا جونی ...فقط گول خواب بودنشو نخورین چون معمولا هر وقت خوابه من یاد عکس گرفتن میفتمتعجب

 5.اذر.90

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان نینی طلا
5 آذر 90 11:17
آخییییییییی جانم.الهی به این زودی 1 ماهه شد آریا جون کی میشه نینی من انقدری بشی


عزیزم خیلی زود میگذره ...باور کن خیلی زود...ایشالله به سلامتی
مامان نیاز
5 آذر 90 11:29
سلام و یه خسته نباشید جانانه
آریا جان آفرین به تو که مامان رو برای بهتر مامان شدن حسابی تمرین میدی و وظیفه خودتو به بهترین نحو انجام میدی

مرسی خاله جون که هوای منو داری...
مامی مائده
6 آذر 90 15:40
اخ چه پسر گلیییییییی


ممنونم...
مامان طلا
6 آذر 90 17:09
عزیزمی نی نی ناز با اون لپات


ممنون خاله جون...
مامان آترینا
7 آذر 90 15:59
عزیز دلم تولدت مبارک قربونت برم اینقده خوشگلی


مرسی خاله نغمه...
مامان ارميا
12 آذر 90 11:40
سلام عزيز خاله. خوبي؟ نازنازي.


مرسی...اره خاله من که خوبم ولی حال مامانم از دست من خوب نیست از بس بیخوابی میکشه...واسش دعا کن