آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

هفته ی اول زندگی اریا جون

1390/8/13 18:57
نویسنده : مامان و بابا
342 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به آریاجونی مامان قلب

پسر عزیزم امروز تقریبا یه هفته ست که تو پاهای کوچولوتو به این دنیا گذاشتی و زندگی مامان و بابا رو پر از عشق و قشنگی و امید کردیفرشتهتاریخ دقیق تولدت هست 5 ابان 90 ساعت 9.10

آریا جون به زندگی ما خوش اومدی

از همه ی دوستای عزیزم که تو این مدت به ما سر میزدن هم خیلی ممنونم و برای همشون ارزوی سلامتی میکنمقلب

حالا یه کم از خاطرات این چند روزی که گذشت و مینویسم البته به صورت خلاصه چون پسریم الان خوابه و ممکنه بیدار بشه...

شب همون روزی که آخرین پستو گذاشتم رفتیم بیمارستان .بعد تا شوهری کارای بستریو کرد شد ساعتای 9 شب که من و با مامانم توی اتاقمون مستقر کردن .اونشبو به جرات شاید یک ساعت خوابیدم هم به خاطر استرس و هم سرمی که وصل کرده بودن تا میخوابیدم دستم خیلی درد میگرفت ...صبح هم که ساعت 7 اومون و سوند ... مسخره رو وصل کردن که تا خود ساعت 8.5 که برای عمل من و بردن فقط گریه میکردم...واقعا این سوند بدترین قسمتش بود...بعد هم که رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی امپول بیحسی رو زد .تو کمتر از از 5 دقیقه پاهام کاملا بیحس شد و پرده ی سبز رنگی رو گذاشتن جلوی صورتم...کم کم بیحسی تا دستها وگردنم بالا اومد البته خفیف تر که با حالت تهوعی که داشتم دیگه واقعا نمیتونستم نفس بکشم که البته دکتر فهمید و با تزریق یه امپول بعد از چند دقیقه حالم بهتر شد......

بعد هم تا اوردن تو ریکاوریو و اومدم تو بخش شده بود ساعت 10.ولی اریا رو تا 2 ساعت بعد بهمون ندادن چون موقع دنیا اومدن یه کم مشکل تنفسی داشت و برای چک کردن قند خون و یه سری ازمایش دیگه...

ولی خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشت و بچمون و صحیح و سالم دادن بهمون و تا فرداش یعنی جمعه ظهر تو بیمارستان بودیم .بعد ش هم که قسمت سختش که بیمارستان بود گذشت و ما اومدیم خونه ...البته تا 10 م قراره مامانم پیشمون بمونه و بعدش ما میریم خونه ی اونا تا بچه یه کم بزرگتر بشه و من یه کم بچه داری یاد بگیرم...

اریا جونم که تو این چند روز تقریبا تمام روزو خوابه خمیازه

اینجوری

و اینجوری

ولی شبا حسابی از خجالت همه در میاد و حالمون و جا میارهکلافه

پسرم شاید برات جالب باشه که از شروع تا ارسال این پست شاید چند تا وقفه ی تپل افتاد به خاطر شما که از خواب بیدار میشدی...تعجب

شاید تا چند وقت خیلی نتونم بیام وب ولی بازم از همه ی دوستای وبلاگیم ممنونم و ایشالله اریا که یه کم بزرگتر شد حتما میام و بهشون سر میزنم...قلب

13 ابان 90

                

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

مامان طلا
13 آبان 90 21:56
آخی ماشاله خیلی نازه خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشت


مرسی خاله مهربون
مامان نینی طلا
13 آبان 90 23:08
سلام مامانی خانوم.با بچه داری چطوری؟ آخییییی الهی پسر تپلیتو ببوس به جای من


وقتی توی خواب میخنده تموم خستگیم از تنم میره بیرون.
مامی مائده
13 آبان 90 23:44
مامان ارميا
14 آبان 90 11:05
الهي. چقدر هم ماهه.مواظبش باش. سالم باشين ايشالله.
مامان محمد پارسا
15 آبان 90 0:27
سلام ناناز خاله تولدت مبارک مامانی و بابایی بهتون تبریک می گم نی نی نازی خدا بهتون داده مثل فرشته هاست


مرسی خاله جون از خوونه مامانی بیام عکسای تازمو میزارم
بابای مهرسا
15 آبان 90 2:21
موفق باشی صمیمانه منتظر عکس های آریا جون هستیم
مامان تربچه
15 آبان 90 11:53
آیا در رویاهایتان، سبکبالی و لذت پرواز را احساس کرده اید؟
عرفه، رویایی است که به حقیقت می پیوندد

التماس دعا



محتاجیم به دعا
مامان نیاز
21 آبان 90 0:18
سلام همیشه شاد باشید دوستون داریم پسملی نازمو ببوس البته دستای نازشو
سپهر
22 آبان 90 10:37
خوش به حالتون یه نی نی کولوچو دارید باهاش بازی می کنید
مامان طلا
22 آبان 90 14:12
خوب ما دلمون تنگ شده پاشین بیاین خونتون دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان محمد پارسا
24 آبان 90 16:28
سلام ناناز خاله عیدت مبارک آخی بهتون سخت گذشته امیدوارم شاد و سلامت باشی عکسات هم نازن گل خاله خدا حفظت کنه
مامان آرین
26 آبان 90 14:28
واااااااااااااااای الهی قربونش برم . مبارک باشه. ایشالا قدمش برای همگیتون خیر باشه و خودش هم همیشه سلامت و شاد باشه.
مامان آترینا
26 آبان 90 23:41
سلام عزیزدلم قربونت برم اینقده نازی ببخشید خاله جون دیر خوش آمد گفتم خیلی گرفتار بودم نانازم خیلی دوست دارم تولدت مبارک
مامان آترینا
26 آبان 90 23:42
فدات بشم گل نازم خیلی دوست دارم خیلی نازی و ماهی یه عالمه بوس
مامان آترینا
26 آبان 90 23:47
سلام خانمی مبارک باشه هزار ماشااله خیلی نازه ببخشید دیر سرزدم خیلی گرفتار بودم ولی مدام به فکرتون بودم خیلی دوستون دارم
مامان محمد پارسا
27 آبان 90 11:00
سلام گلم هنوز از خونه مامانی نیومدین ما منتطر عکس جدید هستیم
مامان طلا
29 آبان 90 19:25
ای بابا خب من چیکار کنم ؟ دلم واسش تنگ شده ! پاشید بیاید خونتون دیگه ما گناه داریما !!!!!!!!!!!!!
مامان نینی طلا
30 آبان 90 12:54
سلام مامان آریا.کجایی؟نیستی! یعنی بچه داری انقدر وقت آدم رو میگیره که دیگه نمیشه به وبمون سر بزنیم؟! بازم از آریا جون عکس بزارید
بابای مهرسا
3 آذر 90 8:01
خدارو شکر خیلی خیلی نازه امیدوارم همیشه لبش خندون باشه
مامان آرین
3 آذر 90 12:26
بچه ها بیاین ساندویچ
مامان دوقلوها
4 آذر 90 11:00
مبارک باشههههههههه تپلی مپلی و ناز نازیه هزار ماشالا . ایشالا به سلامتی زیر سایه تون بزرگ میشه. بوس برای آریا جون
مامانه کیانا
4 آذر 90 18:46
سلام جیگر خاله قربئنت بشم من که تو اینقد نازی فدات بشم خاله بد نیس یکمی بخوابی ها مامانت گناه داره فدات بشم بوس بوس بوس بوس خدا کنه بیاین اینجا پیشمون آخه عمو میخواد تورو ببینه من و کیانا هم دلمون واستون خیلی تنگیده جوجو