هاپو میبره
جریان از اینجا شروع شد که یک ماه پیش من نفهمیدم جوونی کردم و یک سری از فیلمای آریا رو ریختم روی فلش تا از تی وی نگاه کنه....دیگه روز و شب هیچی نمیخواست و حتی کارتون هم حاضر نبود نگاه کنه و فقط و فقط میگفت فیلم آریا رو بزارما هم دیگه بوق ...و مجبور بودیم ناخواسته روزی هزار بار جشن تولد یکسالگی آریا خان و ببینیم..
تا اینکه یکروز هاپوی بیتربیت اومد و فلشو با خودش برد
حالا امشب بابایی تلفن قدیمو براش باطری گذاشته بود و اهنگای تلفن و گوش میکردن و بصورت تخیلی پدر و پسر با حاج خانوم و حاج اقا حرف میزدن
وقت خوابیدن پسری که رسید گفتم تلفنو بزار بالای سرت چون وقت خوابه و فردا صبح که بیدار شدی بازی کن...بچم گوش کرد حرفمو و گذاشت...بعد یک دقیقه دوباره به تکاپو افتاده بود و تلفن به دست راه افتاده بود تو خونه...گفتم چی شده مامانی ؟گفت اینجا بزارم هاپوی بی تربیت میبرهالهی فدات بشم که نگران هاپوی بی تربیتیگفتم بزارش پیش من تا مواظبش باشم چون مامان از هاپو قوی ترهگفت که هاپوی بیتربیت فلش و برد یعنی بهتره بگم منظورش این بود که تو که قوی هستی وقتی فلش و میبرد کجا بودیمامان فدای باهوشیات عزیزم ...یه لحظه واقعا عذاب وجدان منو گرفت
هر چند که الانم هنوز که هنوز یه دل سیر نتونستیم من و بابایی تی وی ببینیم چون پسری فقط کارتون میخواد ...اونم چی ؟خدا بگم چیکار کنه این شبکه ای رو که فقط دو تا کارتون داره بزاره ...خب دوستان درشو تخته کنین ما چه گناهی کردیم که روزی هزار بار بایدکارتون بدترین بابای دنیا و بن تن نگاه کنیم
اخه بچه اولیش هیچی اخه تو از بن تن چی میفهمی با اون رباتای بدترکیبش که میشینی میبینی
بگذریم عزیزم....
فردا جمعست و قراره با مامان منیژه و بابایی و داییها بریم کلاته جوجه بزنیم...تو هم که عاشق اتیش و کباب از همین امشب که فهمیده بودی نگران اتیش درست کردن بودی و میگفتی بریم ذغال از زیرزمین بیاریم
شبت خوش عزیزم ...عشق مامان