سلیییییییین
یه سلام گرم و تپل مپل واسه همه ی دوست جونیای خوشکلم :به همه ی اونایی که 1) اومدن سر زدن و نظر گذاشتن 2) اومدن سر زدن و مثل همیشه حس و حال نظر گذاشتن نداشتن 3 ) کلا سر نمیزنن و نظر نمیزارن ولی از بقیه حالمونو میپرسن مثل بعضیاااااااااا
عزیزان ما نبودیم و سفر بودیم...چهارشنبه نمیدونم 10 م بود یا نبود صبح راه افتادیم به سمت شمال و سه شب ساری بودیم. یک شبم گرگان.جای همه ی شما خالی ..هوا عالی بود ...آریا جون مامان هم که خیلی اذیت نکرد ...این اولین سفر با جیگر مامان بود.برای رفتن اقای پدر تمهیداتی در نظر گرفت تو ماشین که گل پسری راحت باشن و بازی کنن و بخوابن.ما هم که کلا عقب در خدمتشون بودیم..
طفلکی بابایی که جلو ی ماشین تنها بود و جاده.....هههههههههههههیییییییییییییی
ساری که بودیم صبحا میرفتیم ساحل و بعداز ظهرها ش رفتیم دریاچه و قایق پدالی ...بازارچه محلی...فروشگاه خانه و کاشانه...مرکز شهر ...جنگل...بسااااط ق ل ی و ن (نخون بداموزی داره بچه این پست مال تو نیست) و خلاصه................
برگشتنی هم از راه بجنورد رفتیم مشهد پیش خواهرم...(مامانمم رفته بود اونجا)علیرضا ما رو گذاشت و بعدازظهرش رفت که بره خونه ولی ما تا 5 شنبه مشهد بودیم که بازم خیلی خوش گذشت جای شوهری خالی بود ولی...5 شنبه هم علیرضا صبح اومد دنبالمون رفتیم حرم امام رضا و بعد از ناهار دیگه برگشتیم...
از آریا بگم که کلا تو مسافرت جز یه مورد که منو به مرز جنون کشوند و یکی دورزش که یه کم غرغر میکرد(پس چیش موند)خیلی خوب و اروم بود...
اون یه مورد هم جریانش این بود که رفتیم بیرون بعد دیدم که شلوارم یه کم خیسه بعد که نیگا کردم دیدم که اریا بهم نم که چه عرض کنم روم پی پی کرده...بعدا که عوضش کردم دیدم اقا اصلا تو پمپرزش پی پی نکرده و همه رو چسبونده به منمنم که دیگه واقعا هنگ بودم و دیگه مجبور شدیم برگردیم خونه که برم حموم....
الانم که کلا نفس مامان خیلی جیگر شده...فقط دنبال یه جا میگرد که دست بگیره و بلند شه ..همینطوری دست گرفتنی جا به جا هم میشه...از وقتی هم که سر کار نمیرم خیلی بهم وابسته شده همش خودشو برام لوس میکنه...باباشم که میخواد بره سر کار دنبالش گریه میکنه...کلا خیییییییلی ددری شده ...کافیه روسری سر کنم دیگه جلوتر از من پشت دره...خیلی خیلی خوشحالم که سر کار نمیرم واقعا میگم این روزای باهم بودن خیلی غنیمته و دارم از بزرگ کردن پسرم لذت میبرم...اونجوری جنازه میومدم خونه با این همه کار و نگهداری از بچه ...منتظر بودم که کی شب اریا بخوابه تا کارای ناهار و ....فردا رو بکنم...واقعا خدا رو شکر که تصمیم درستی گرفتم
وای لالا ها دیگه حمله کردن بهم من میرم...حالا یه چند تا عکس هم میزارم که نمیرین از فضولی تا بعد سر فرصت...
91/3/21