35 هفتگی نفس مامان
سلام عزیز دل مامان..
حالت چطوره پسرم.عزیزم من این روزا خیلی نگرانم.میدونی اخه دلایل زیادی دارم .میخوای چندتاشو که به ذهنم میرسه برات بگم؟؟؟
راستش اتاقت هنوز اماده نیست .کاغذ دیواریش هنوز زده نشده.فقط سقفشو بابایی رنگ کرده..تخت و کمدت هم هنوز نرسیده.اتاق منو بابایی هم که خیلی بلا استفاده شده چون بابایی تخت و جمع کرد تا وسایل شما توش جا بگیره و الان عملا یه پارکینگ.دیگه وقتی اینجوریه اصلا بقیه خونه رو نمیشه تمیز نگه داشت.و حالا خونه اندازه ی یه خونه تکونی دم عید کار داره البته بعد از اماده شدن اتاق شماکه زمانش هنوز مشخص نیست.عزیزم منم که این روزا اینقدر شکمم بزرگ شده که حتی نمیتونم جلوی پام و ببینم.هر کاری میخوام بکنم زود خسته میشم و سرم گیج میره .تازه تنگیه نفس هم گرفتم و بعض وقتا واقعا نمیتونم نفس بکشم.کمرم و زانوهام هم که درد میکنه...بعضی از شبا هم که کلا تصمیم میگیرم تو دستشویی بخوابم...
وای گل مامان با خودت نگی که چه مامان غرغرویی.نه مامانی همه ی اینا طبیعیه و تقصیر هیچ کس نیست .همیشه برای داشتن یه چیز با ارزش باید سختی کشید.برای همینم من برای داشتن تو حاضرم سخت ترین کارای دنیا رو بکنم اینا که چیزی نیست...
ولی عزیزم شما هم قول بده که تو این موقعیت هوس نکنی از تو دل مامان بپری بیرون هااااااااا.الان واقعا تنها چیزی که از خدا میخوام اینه که عسل مامان سر موقعش و در سلا مت کامل بیاد تو بغل مامانی.
الهی قربونت برم
مامان عاشق گل پسر نازشه وخیلی خیلی خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتنت...
اریای من دوست دارم مامانی به اندازه همه ی ستاره های اسمون
راستی میدونی که مامان عاشق پیشی کوچولو های خوشکله....ببین اینا چقدر نازن...