خدا حافظ شی شی مامان
بله عزیزم بالاخره پروژه ی ترک شیر هم تموم شد ....
چند ماهی واقعا درگیرش شده بودیم فکر کنم سه یا چهار ماه...اذیتش بیشتر بود ولی از نظر روانی خیلی کم تر یا شایدم اصلا ضربه نخوردی....
این اخرا دیگه یادت میرفت که باید شی شی بخوری و فقط نیمه شب تو خواب میخوردی...که دیگه یه کم نمک زدم بهش که حالت بد میشد و میگفتی شی شی نه...بای بای شی شی...شی شی نمکیه
یه چیز جالب ...دو سه روز پیش مش بودیم ...تو مهمونی یه نی نی داشت شی شی میخورد ...تو بدو بدو رفتیو گفتی :نهههههههه شی شی نخور نمکیه....همه مردن از خنده...
امسال کادوی تولد هم از من و بابا جون یه موتور شارژی هدیه گرفتی....خیلی دوسش داری خدا رو شکر...
روز تولدت هم خونه ی مامان جون و بابا جونت بودیم ...
یه کیک کوچیک داشتی که فکر کنم 20 بار شمعاش روشن شد و شما فوت کردی ....
بعدشم که میخواستیم عکس بگیریم با کیک دیگه با انگشت افتاده بودی به جون خامه های دور کیک و میزدی بر بدن...فکر کنم خیلی گشنه بودی ..خلاصه مطلب اینکه یه دونه عکس بدون انگشت نداری
اونا هم دستشون درد نکنه با دایی هات دسته جمعی خشکه حساب کردن که به حساب شخصیت واریز میشه...
عمه جون هم که جلوتر برات کفش خریده بودن و مامانی هم لباس ..
دست همگی درد نکنه ...خیلی زحمت کشیدن..
یه چیز بامزه الان که مطلبو تایپیدم:دو بار دسشوییت گرفت...شصت بار بغل خواستی ...تمام صورت من و خودت رو هم با رژی که از تو کیفم برداشتی خط خطی کردی...اومدی با رژ و میگی مامان گچه...لبات و غنچه کن تا رژ بزنم...خلاصه ...برنامه ای...
حرف زدنت هم خیلی خوب شده ...دیگه کامل منظورتو میفهمیم ...نمیخورم...نمیخوام...شیر کاکائو...پنیر...دوست دارم...عاشق..و خیلی حرفای دیگه که با لهجه ی شیرینت خیلی بامزه میشه ...البته شامل دو تا حرف زشت هم هست
فعلا بای عزیز دلم ....زودی برمیگردم با عکس ..