تولد یکسالگی نفسم
سلام جوجو ی مامان
عزیزم این هفته خیلی سرم شلوغه ...جمعه این هفته تولدته و من خیلی کار دارم...مهمونی کاملا خونوادگیه...این چند روز هر روز بازار رفتیم تقریبا با مامانی و بابا...امیدوارم که مهمونی خوب از اب در بیاد...
پسر نازم باورم نمیشه که به همین زودی یک ساله میشی ..سال پیش این موقع قرار بود مثل فردا شب بریم بیمارستان برای بستری...واااااااااای چقدر استرس و هیجان داشتم...و تو هم از هیجان من تا صبح تو دل مامان تکون میخوردی...تا بالاخره روز 5 ابان فرشته کوچولوم زمینی شد تا برای همیشه فرمانروای قلب مامان و بابا بشه....
آریای خوبم مامان و بابا توی این یک سالی که تو به زندگیشون پا گذاشتی بهترین روزای عمرشون و میگذرونن و همه کاری میکنن تا تو احساس رضایت داشته باشی ...با خنده ی تو میخندن و با گریه و بیماریت وجودشون به اتیش کشیده میشه....
نفسم توی روز تولدت برات بهترینها رو ارزو میکنم...اینکه همیشه سلامت و شاد و موفق و خوشبخت باشی و خدای مهربون همیشه پشت و پناه و حافظ جون و قلب مهربون کوچیکت باشه...عزیزم بهترین کادوی تولد من به تو قلبم خواهد بود به اضافه ی همه ی وجودم...
عزیزم حالا که داری بزرگتر میشی خیلی خوشحالم ولی از طرفی هم دلم میگیره ...اخه دلم تنگ میشه برای 4 دست و پا رفتنات ...برای این راه رفتنای اردکیت ...برای این اعتراض کردنا ...برای این خنده های لوسی...و دکی گفتنایی که هر موقعی یه معنایی داره یه وقت به معنی جلب توجه کردن و یه وقتایی هم برای نرم کردن دل مامان تا بزاره به خرابکاریت ادامه بدی...واااااااای خدای من وقتی که بوسم میکنی برات میمیرم که دهنت و باز میکنی یه عالمه عسل میپاشی روی صورت مامان...یا وقتی که سرت و روی شونه ی مامان میزاری و محکم گردنم و میگیری تا زمین نزارمت...یا وقتی که شی شی میخوری انگشتت و تو چش و چال مامان میکنی تا چشم و نشون بدی و دماغم و فشار میدی تا من برات بوق بزنم و تو در حال شیر خوردن ریسه میری از خنده...یا این که کف دست مامان و قلقلک میدی تا باهات لی لی حوضک بازی کنم و قلقلکت بدم اخرش تا با خندت دنیام و نور باران کنی...
عشقم مامان عاشق خودت و عاشق کاراته...
آریای مامان تولدت مبارک
دیگه از ماهگرد خبری نیست عزیزم .....
تولد یکساگیت مبارک
از طرف مامانت آرزو 1391/8/4