بدون عنوان
سلاااااااااااااااام
من مامانم...
بالاخره اووومدم .دلم خبیلی برای نوشتن و دوستام تنگ شده بود
دوستان حسادار در جریان هستن که تیرماه چقدر ماه سختیه ..اظهارنامه های مالیاتی و حجم کار وحشتناک
خب مستقیم بریم سراغ پسری ..
دیگه برای رفتن به خونه ی مامانیش اذیت نمیکنه باباشو البته چز چهارشنبه ها
یه چیز دیگه که فک همتون میفته اینه که بعضی روزا صبح قبل از رفتن من سر کار بیدار میشه و خیلی روشنفکرانه بوس میده و خدافظی میکنه باهاممن که هنوز تو شک این قسمتم..باورنکردنیه
این روزا ذهن پسر رو سوالاتی مشغول کرده که ماهیچ جوابی براش نداریم ...اگه کسی میدونست لطفا راهنمایی کنه؟
که مثلا چرا توی دستش کنار انگشت کوچیکش یه انگشت دیگه ندارهیا چرا چشمش جای دماغش نیست
بابایی بهش گفته که اگه جیغ بزنی دندونات میریزه ..حالا به هر بی دندونی که میرسه میپرسه خیلی جیغ زدی که دندونات ریخته؟
به هیچ عنوان دوست نداره که کسی توی غذا خوردن بهش کمک کنه ..وقتی بهش میگم آریا من غذا بدم؟میگه نه خودم میدم..
دسشویی هم که خودش میره و یه کارایی میکنه اصلا اجازه نمیده کسی بشورش و فقط خودش میشوره..بعدشم یه دوش اساسی با مایع دسشویی میگیره و میاد بیرون...باور کنید کارش خیلی بهداشتیه چند بار چکش کردم
خلاصه که پسرم خیلی زود داره مستقل میشه ..خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم...
وقتی که غذاشو تموم میکنه میگه مامان مرسی خیلی خوشمزه بود ...بعد خودش بشقابشو جمع میکنه ...البته این کار خوب و از بابایی یاد گرفته ..
دوست داره که براش خاطره تعریف کنم ...مثلا بگم یادته رفتیم اونجا ..اینکارو کردیم و اینجوری شد..با جون و دل گوش میکنه و سوال میکنه...
قصه گوش کردن رو هم خیلی دوست داره..اخرین قصه ای که شنیده هم ماجرای تپلوو بوده که تو جاش جیش میکرده تا اینکه ستاره ی مهربون بهش یاد میده که قبل خواب باید جیش کنه..بعضی وقتا هم خودش شنگول منگول و تعریف میکنه البته خیلی هیجانیو پس و پیش..اون قسمت پاره کردن شکم گرگه رو هم از همه بیشتر دوست داره
جمعه این هفته هم قراره بریم مسافرت با بابایی و مامانیو خاله آتنا و عمو جلیل و دایی ارمین..
برمیگردم با عکس
پسر مامان خیلی دوست دارم ..نفسم
دوستای خوبم ممنون از حضورتون..ایشالله بزودی بهتون سر میزنیم...