28 بهمن 91
سلام شوکولات کره ای مامان
مبارکت باشه پسرم دندونای نیشت هم بالاخره سر زدن ...الهی قربون دندونات برم...همشون کوچولو و موشموشکین...فقط دیگه مثل اولا سفید سفید نیستن...به خاطر قطره آهن و ...نمیدونم کی بتونی مسواک بزنی خودت.چون من و که اصلا نمیزاری دست به دندونات بزنم...
عزیزم این روزا مشغول تدارک جشن عروسی خاله آتنا هستیم...خرید و تالار و مزون و ارایشگاه...هر جا هم که میریم ماشالله به شیطونیات...واقعا حواس همه رو متوجه خودت میکنی و همه میان و لپت و میکشن و بوست میکنن...راستی گفتم لپ ...لپات و نشون میدی و میکشیشون ...دندوناتم که گفتم به هم میزنی و نشونشون میدی...خیلی دوست داشتنی تر میشی ...
از بس هر وقت شیر خواستی گفتم به مامان بوس بده تا شی شی بدم شرطی شدی و هر چیزی که میخوای قبلش بوس میدی...فدای بوسای عسلیت مامانی ...همچنان با دهن باز بوس میدی ...
فقط مامانی یه لطفی بکن کمتر جیغ بزن ...پرده گوش من و بابا یی همین روزاست که پاره بشه...خییییییییییییلی جیغ جیغو شدی عزیزم ...البته یک کم هم لجباز و مستقل...مثلا اصلا دیگه نمیزاری بهت اب بدیم و فقط باید خودت لیوان و دست بگیری و هم خودت بخوری و هم گلای قالی...بعضی وقتا به تنها گلدون خونمون هم که به خاطر تنه ی کلفت و ارتفاع زیادش از دست تو جون سالم به در برده اب مرحمت میکنین...واقعا که دست گلت درد نکنه...
آریای من واقعا که تو همه ی زندگی من هستی و من با وجود تو وقتی که بابا خونه نیست اصلا احساس تنهایی نمیکنم ...هر ثانیه با تو بودن یه لحظه ناب تو زندگیمه که میدونم هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه...با دیدن بزرگ شدنت و توانمندی های جدیدت هر روز اشک شادی توی چشمام میشینه ...اینو همیشه بدون تحت هر شرایطی دوست دارم خییلی زیاد...نفسم ...عشقم