آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

دروغ و راست

روزی دروغ به حقیقت گفت : بیا با هم به دریا برویم و شنا کنیم. حقیقت پذیرفت و به ساحل رفتند و حقیقت لباسهایش را درآورد . دروغ لباسهای او را پوشید و رفت. از آنروز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان است.
17 اسفند 1391

تلنگر

مقایسه مدارس ژاپن با مدارس ایران در چند جمله بعضی ویژگی های مدارس دوره ابتدایی و راهنمایی در ژاپن به دانش آموز نمره داده نمی شود و هیچ دانش آموزی مردود نخواهد شد. نمره، ابزاری برای کنترل نیست و مربی واقعا پرورش دهنده است. کار گروهی مبانی آموزش است. کلوپ ها و گروه های مختلف در مدارس فعال هستند و دانش آموز در گروه های مختلف عضو می شود و کار جمعی را می آموزد. آموزشِ مسئولیت پذیری با دادن مسئولیت های کوچک به کودکان مثل پرورش یک گل و وادار به پاسخگویی نسبت به این مسئولیت. هزینه آموزش در تمام مدارس روستاها و شهرها یکسان است. در ژاپن، سرایدار وجود ندارد و وظیفه تمیز نگه داشتن مدارس حتی سرویس های بهداشتی ...
17 اسفند 1391

تلنگر

سی نصیحت زرتشت ۱. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسيده است رنج و اندوه مبر 2. قبل از جواب دادن فکر کن 3. هيچکس را تمسخر مکن 4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور 5. خود براي خود، زن انتخاب کن 6. به شرر و دشمني کسي راضي مشو 7. تا حدي که مي تواني، از مال خود داد و دهش نما 8. کسي را فريب مده تا دردمند نشوي 9. از هرکس و هرچيز مطمئن مباش 10. فرمان خوب ده تا بهره خوب يابي 11. بيگناه باش تا بيم نداشته باشي 12. سپاس دار باش تا لايق نيکي باشي 13. با مردم يگانه باش تا محرم و مشهور شوي 14. راستگو باش تا استقامت داشته باشي 15. متواضع باش تا دوست بسيار داشته باشي 16. دوست بسيار داشته باش تا معروف باشي 17. معروف باش تا زندگاني به نيکي گذراني 18...
17 اسفند 1391

اولین تکانهای خانه تکانی

سلام عزیز دلم... خوبی؟ بله؟       خدا رو شکررررررررر عسلم... امروز 13 اسفند 91 هست... دیروز جمعه بود که بابایی زحمت کشید و قسمتی از کارای مردونه دم عید و انجام داد...پرده رو باز کرد و بعد از شستشو دوباره وصلش کرد..اخر شب هم که شما خواب بودی فرشارو هم جمع کردیم و صبح دادیم قالیشویی...ولی هنوز کلی کار دیگه مونده... تو این مدت یکی از لذت بخش ترین کارایی که کردم خریدن لباس تو بود نفسم...واقعا خیلی احساس خوبی داشتم ...برات پیرهن و شلوار خریدم از مش..و از همینجا هم یه روز که با عمه و پارسا و دریا رفتیم بازار برات کفش و جوراب و پاپیون(واسه عروسی خاله جون)خریدم .عزیزم مبارکت باشه... پسرم خیلی اب بازی دوست داری ...لیو...
13 اسفند 1391

28 بهمن 91

سلام شوکولات کره ای مامان مبارکت باشه پسرم دندونای نیشت هم بالاخره سر زدن ...الهی قربون دندونات برم...همشون کوچولو و موشموشکین...فقط دیگه مثل اولا سفید سفید نیستن...به خاطر قطره آهن و ...نمیدونم کی بتونی مسواک بزنی خودت.چون من و که اصلا نمیزاری دست به دندونات بزنم... عزیزم این روزا مشغول تدارک جشن عروسی خاله آتنا هستیم...خرید و تالار و مزون و ارایشگاه...هر جا هم که میریم ماشالله به شیطونیات...واقعا حواس همه رو متوجه خودت میکنی و همه میان و لپت و میکشن و بوست میکنن...راستی گفتم لپ ...لپات و نشون میدی و میکشیشون ...دندوناتم که گفتم به هم میزنی و نشونشون میدی...خیلی دوست داشتنی تر میشی ... از بس هر وقت شیر خواستی گفتم به مامان بوس بده ...
29 بهمن 1391

20 بهمن 91

سلام فندقم خوبی عزیز دلم؟؟ امشب که اینقدر خسته بودی که همینطوری خودت موقع شی شی خوردن خوابت برد..الانم بیهوشی افرین مامانی همیشه همینطور راحت بخواب باشه؟؟؟ امشب اومدم که عکسای هفته ی پیشت و بزارم که با بابا سه تایی رفته بودیم پارک و خیلی بهت خوش گذشت ..منم از شادی تو مشعوف شدم ببین چه بامزن... این اولشه ...فکر کنم داری میگی اخ جون بازی... اولش از سرسره میترسیدی ولی بعدش بابایی سرت داد تو دستش که خیلی دوست داشتی.. موقع تاب سواری و کلا هر چیزی که تکون داشته باشه خودت میخونی تا تا ..تا تا...یعنی تاب تاب عباسی اینم دلیل تصویری برای دیر اپ شدنم...جالبیش اینجاست که میدونی باید با موس کار کنی...وبعدش که دی...
21 بهمن 1391

91/11/10

سلام جوجه ی ناز نازی من عزیزم پونزده ماهگیت مبارک گلم... 5 م با هم رفتیم بهداشت واسه قد و وزن ...خدارو شکر همه چی خوب بود قدت 83 و وزنت 12 کیلو بود..که خیلی عالیه...نوبت بعدی 18 ماهگیه که واکسن داری... عزیزم این روزا خیلی کارای خطرناک میکنی...مثلا چند روز پیش بود که دیدم با ناله و یه کم گریه صدا میزنی ما ما ما ما...بعد گفتم لابد داری لوس میشی منم نیومدم و گفتم آریا تو بیا اینجا پیش عروسکت...همیشه که میگم بیا در حال گریه کردنم میای ولی دیدم پیدات نیست و کم کم داری گریه میکنی ...ترسیدم و زود پریدم و دیدم...وااااااااااای رفتی رو صندلی و بعد نمیدونم چه جوری رفتی روی میز کامپیوتر ...هم تعجب کرده بودم هم خندم گرفته بود...بعد خودتم از ارتفاع...
11 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام عشق نفسیم... بالاخره امشب شد که بیام واسه اپ ...وروجک تقصیر خودته که مامان فرصت نمیکنه زودتر بیاد اپ کنه... اخه چرا اینقدر شیطونییییییییی هاااااااااااااااا... الان که لالا کردی فعلا ....ولی بعضی وقتا خیلی تو خواب بیدار میشی و گریه میکنی شبا...روزا هم که میخوابی تا یه صدای کوچیک میاد در جا بی مقدمه بلند میشی وایمیستی ...مثل ادمایی که یه عالمه کار دارن ولی خوابشون میبره... یه سره هم بهم اویزون میشی و شی شی میخوای ...فکر میکردم هر چی بزرگ تر بشی وابستگیت کمتر میشه ولی مثل اینکه داری وابسته تر میشی .... دیگه از کارات که هر چی بگم کم گفتم...شکوندن روزی یک لیوان و بشقاب که رو شاخشه ...من و بابا رو هم خر میکنی در حد تیم ملی ..هر و...
28 دی 1391

.چهارده ماهگی نفسی

سلام وروجکم قبل از هر چیز چهارده ماهگیت مبارک نفسم... خدا رو شکر حال همه خوبه تو هم که مریض شده بودی خیلی زود بعد از اخرین پستی که گذشته بودم خوب شدی مامانی...فقط یادم میاد بعدش به خاطر شربتت اسهال شده بودی و پات به شدت سوخته بود و هر بار که جیش میکردی گریت میرفت رو هوا...تا دو روز حتی پماد رو هم با گریه بهت میزدم و کلا دیگه پمپرز نزاشتم بهت...و دیگه چشمت روز بد نبینه فرشارو سرویس کردی عزیزم...ولی اشکال نداره فدای سرت...خوشحالم که خوب شدی بزرگ شدنت هم کاملا میشه احساس کرد...وقتی بهت میگم یه چیزی رو بیار خیلی برام جالبه که چقدر خوب متوجه میشی و میاریش برام...دیشب به بابایی میگفتم که اریا گلایی که روی پرده ی اتاقشه رو میدونه و امروز ...
12 دی 1391