مسافرت
سلام پسریه مامان . امروز فکر کنم خیلی خوابت میاد چون مثل هرروز تو دل مامان تکون نمیخوری تا مامان خوشحال بشه.ولی خب همین که میدونم خوبی برای من بسه.اخه یه روز دیگه هم که صبح دیر تکون خوردی مامان نگران شد وبا بابایی رفتیم بیمارستان تا صدای ضربان قلب خوشگلتو بشنوم وخیالم راحت شه که خوبی مامانی. عزیزم امروز با مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله اتنا میریم مشهد تا برات سیسمونی بخریم.امیدوارم که سلیقه منو دوست داشته باشی.حالا بعدا همه ی عکساشو برات میذارم تا یادگاری بمونه. عزیزم دیشب افطار هم خونه عمه ریحانه دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت.گل مامان تو یه پسر عمه داری که اسمش پارساست و همین طور یه دختر عمه به اسم دریا که جفتشون خیلی بامزن.پارسا ا...
نویسنده :
مامان و بابا
10:09
شعر تابستانی
تعطيلات تابستونه دلم مي خواد بازي كنم اما نمي دونم چطور مادرمو راضي كنم تا توپمو بر مي دارم ميگه توي كوچه نرو مي خوام برم توي حياط ميگه توي باغچه نرو خبر نداره مامانم دلم مي خواد فرار كنم برم توي حياطمون زنبورا رو شكار كنم به دنبال پروانه ها به هر طرف سر بزنم خودم يه پروانه بشم توي هوا پر بزنم ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:55
مامان مریض
سلام عسلم بالاخره دیشب بعد از حدود یه هفته برگشتیم خونه .توی این مدت هم حسابی دلمون واسه بابایی تنگ شده بود نه. بابایی هم خیلی دلش تنگیده بود واسه نی نی ش و یه هالمه بوسش کرد و گفت که چقدر بزرگ شدی . تو این مدت نسبتا طولانی رفتیم و سیسمونی قشنگت و خریدیم که الان نمیتونم عکساشو بزارم به دو دلیل: 1_هنوز اتاقت اماده نیست چون قراره کاغذ دیواری بشه .پس هنوز نمیشه وسایلتو چید. 2_عزیزم من سرما خوردم وخیلی بیحالم وگرنه عکس اون کوچولوهاشو برات میزاشتم. ولی به زودی کم کم عکسارو اماده میکنم و میزارم. تو هم واسه مامانی دعا کن تا زود زود خوب بشه چون عزیزم مامان خیلی نگران که داروهایی که میخوره رو سلامتیه شما تاثیر بزاره. بوووووووو...
نویسنده :
مامان و بابا
23:33
پسرم تولدت مبارک
امروز جمعه 28 مرداد 90 ماهگرد هفت ماهگی شوووووووووومبولیه عزیزم از این که داریم به روزی که من و بابایی میتونیم تو رو ببینیم نزدیک میشیم واقعا واقعا خیییییییییییییلی خوشحالیم. اینم کیک تولدت البته عکسش .قووووووووول میدم وقتی دنیا اومدی جبران کنم یه کیک واقعیه خوشمل . عزیزم من و بابا عاشقانه دوست داریم . تولدت مبارک ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:04
فزت برب الکعبه
به جز از علي نباشد به جهان گرهگشايي طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن به جز او به زخم دلها ننهد کسي دوايي ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي بشناختم خدا را چو شناختم علي را به خدا نبردهاي پي اگر از علي جدايي علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي نظري ز لطف و رحمت به من شکسته ...
نویسنده :
مامان و بابا
10:48
ترانه باران
باز برای آسمون از راه رسید یه مهمون یه ابر چاق سیاه با خنده های قاه قاه ابر ِسیاه شیطون دوید توی آسمون نشست کنار خورشید دامنشو روش کشید آسمونو سیاه کرد خنده ای قاه قاه کرد خورشید به ابر نیگا کرد&nb...
نویسنده :
مامان و بابا
13:16
سوغاتی
هووووووووووووووووووووورا بابایی دیشب برگشت و واسه پسر خوشکلمون یه سوغاتی خومشل اورد که عکسشو گذاشتم. چون هنوز ما واسه نی نی مون هیچی سیسمونی نخریدیم این اولین لباس نی نی گولو محسوب میشه تازه دیشب که بابایی دلش واسه نی نی ش خیلی تنگ شده بود یه بازی جالب کرد.بابایی چراغ قوه گرفت روی شکمم تا نی نی نور رو بتونه احساس کنه و قند عسل مامان که تا حالا نور ندیده بود یه دفعه یه تکونی خورد که من ترسیدم و جیغ کشیدم ولی کلا بازی بامزه ای بود چون بعدش که به نور عادت کرده بودی دیگه یواش یواش تکون میخوردی و بازی میکردی. عزیزم میدونی که مامان و بابا به اندازه ی همه ی ستاره ها دوست دارن؟ ...
نویسنده :
مامان و بابا
11:26
جوجه ورزشکار
سلام پسر ورزشکار مامان. این روزا اینقدر داری تو دل مامان تکون میخوری که دیگه بابایی هر وقت دلش برات تنگ میشه میادو نازت میکنه .اخه قبلا خیلی باید منتظر میموند تا تو دست و پا های کوچولوت و تکون بدی بعضی وقتا هم مامانو نیشگون میگیری که خیلی دردش میاد و خیلی واسه نی نی گولوش نگران میشه نی نی گولوی مامان من حاضرم که تو منو نیشگون بگیری و لگد بزنی ولی خودت راحت باشی. پس کلا راحت باش بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس عزیزم مامان یه خورده ناراحته از بعضیا و امروز میخوام از بعضی از ادما برات بگم که با غرور و تکبر ویه سری کارا همیشه احساسات ادمارو جریحه دار میکنن.عزیز...
نویسنده :
مامان و بابا
9:56